[B5] علل تاریخی عقب ماندگی های جامعه ایران (دکتر علی میرفطروس)

 آدرس این مقاله  در فراز  :        Afraz.blogsky.com/0000/00/00/post-5

منبع  :  از فصل اول  کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران»    فرستنده : مسعود لقمان  

توضیح : 24 قطعه

 

   (B5-1)

نگاهی به تاریخ اجتماعی ایران این نکته را روشن می کند که تاریخ ایران -در مجموع- تاریخ هجوم های ویرانگر قبایل بیابانگرد و عشایر چادرنشین، تاریخ فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی حاکم و بازتولید مناسبات قبلی، تاریخ سرکوب های خشن نهضت ها و شورش های مردمی، سلطهء استبداد سیاسی و اختناق فرهنگی، و تاریخ پسرفت های اجتماعی، گسست های فرهنگی و رکودها و وقفه های بلند تاریخی است.
گروهی از شرق شناسان، جوامعی مانند ایران را فاقد "وضعیت تاریخی" می دانند و معتقدند که جامعهء ایران نیز(مانند سایر جوامع شرقی) تنها دارای "وضعیت طبیعی" است. به عقیده آنان، تنها جوامع اروپائی(غربی) دارای "وضعیت تاریخی" می باشند.
منظور آنان از "وضعیت طبیعی" حرکت گیاهی و دایره وار جوامع شرقی و مقصود از "وضعیت تاریخی" پویائی، تحول و تکامل اقتصادی-اجتماعی جوامع غربی است.
در یک نگاه سطحی به تاریخ اجتماعی ایران این نظر -ظاهرآ- درست می نماید، زیرا که تاریخ ایران -در کلیّت ظاهری خود- تاریخ تداوم و تکرار مناسبات اقتصادی- اجتماعیِ واحدی است. تاریخی که بنظر می رسد در آن، جامعه وجود دارد اما زندگی اجتماعی، پویائی و تکامل اجتماعی وجود ندارد. تاریخی که ظاهرآ در یک "دور باطل" نهادهای اقتصادی و ساختارهای اجتماعی پیشین را تجدید و تکرار کرده است.
بررسی و نقد نظریه های موجود در بارهء علل این به اصطلاح "وضعیت طبیعی" و چرائی بازتولید و تکرار مناسبات اقتصادی- اجتماعی در ایران، موضوع "ملاحظات" ما نیست. هدف ما در این بخش- ارائه گزارشی کوتاه از هجوم های متعدد قبایل و عشایر چادر نشین به ایران و نتایج سهمگین این هجوم ها در ویران سازی شهرها، فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی و ایجاد گسست های تاریخی- فرهنگی در دوره های مختلف تاریخ ایران است. در این راستا به نقش حوادث طبیعی(قحطی ها، خشکسالی ها، زمین لرزه ها...) و نیز به تأثیر جنگ های داخلی امیران و شاهزادگان محلی و کشمکش فرقه های مذهبی در غارت و ویرانی شهرهای مهم ایران اشاراتی خواهیم کرد. بنظر ما این موارد، نکات بسیار مهمی هستند که در بررسی علل تاریخی عقب ماندگی جامعهء ایران توجه چندانی به آن ها نشده است.
   (B5-2)

1- هجوم اقوام و قبایل چادرنشین
ایران به خاطر موقعیت جغرافیائی و شرایط اقتصادی- سیاسی خود، بعنوان چهار راه جهانی، از یکطرف کانون تلاقی فرهنگ ها و تمدن های گوناگون بوده و از طرف دیگر، همواره عرصه هجوم های قبایل و اقوام مختلف بوده است. این حملات و هجوم ها -هر بار- با ویران کردن شبکه های آبیاری و تأسیسات کشاورزی، فروپاشی مناسبات اقتصادی- اجتماعی، قتل عام های گسترده و خرابی شهرها و روستاها، حیات طبیعی و تکامل تاریخی جامعه ایران را با وقفه ها و رکودهای طولانی روبرو ساخته اند. در حقیقت، علت عقب ماندگی های تاریخی و اجتماعی-فرهنگی ایران را می توان با اینگونه حملات مرگبار و هجوم های ویرانگر توضیح داد:
حملهء آشوربانیپال به ایران(646 ق. م)، حملهء اسکندر(334 ق. م)، حملهء اعراب(637 م)، حملهء ترکان غزنوی(999 م)، حملهء ترکان سلجوقی(1030 م)، حملهء ترکان قراختائی (1141 م)، حمله ترکمانان غُزّ(1156 م)، حملهء مغولها(1120 م)، حملهء تیمور(1381 م)، حملهء افغانها(1720 م) و دهها تهاجم خارجی دیگر و نیز جنگها و کشمکشهای امیران و شاهزادگان داخلی و دست بدست گشتن حکومتهای محلی - که با تاراج و کشتار و ویرانیهای فراوان همراه بودند - هر یک، سالها و قرنها جامعهء ایران را از رشد طبیعی، تحول اجتماعی و تکامل تاریخی بازداشتند. این حملات و هجوم ها تأثیرات مخرب خود را بر شعور اجتماعی مردم ما باقی گذاشتند و باعث قطع رابطهء جامعه با بُعد تاریخی خویش گردیدند. به عبارت دیگر: این حملات و هجوم ها -هر یک- شمشیری بودند که هر بار جامعهء ایران را از ریشه و گذشتهء خویش قطع کردند بطوریکه ما مجبور شدیم -هر بار از صفر آغاز کنیم: بدون هویت تاریخی، بی هیچ خاطره ای از گذشته، بی هیچ دورنمائی از آینده و ... این چنین است که ما اینک میراث خوار تاریخ و فرهنگی هستیم که نیمی از آن معدوم، و نیمی دیگر مخدوش و مجعول گشته است.
مثلآ در باره حمله مغول به ایران(920 م) کافی است بدانیم که در نیشابور، دهها هزار تن و بقولی یک میلیون و هفتصد و چهل و هشت هزار نفر بقل رسیدند.[1] مغول ها پس از سه روز قتل عام در نیشابور، هر کس را که زنده مانده بود کشتند و حکم شد تا آن شهر را چنان ویران کنند که بتوان در آن زراعت کرد بطوریکه "اثری از عمارات آن شهر باقی نماند".[2]
   (B5-3)

در مرو نیز قریب یک میلیون و سیصد هزار نفر کشته شدند و بقول جوینی: بهریک از سربازان مغول سیصد الی چهارصد مَروی برای کشتن رسید و "چنان کشتار کردند که گودال ها از کشتگان انباشته شد و کوهها؛ پُشته و صحرا از خون عزیزان آغشته گشت... سیزده شبانه روز شمار کشتگان می کردند".[3]
در سمرقند، مغول ها ضمن قتل عام مردم، سی هزار مرد را به عنوان پیشه وری جدا نموده و آنان را بین سرداران و سربازان تقسیم کردند و سی هزار تن دیگر را بعنوان "حَشَر" برگزیدند.[4]
در بخارا نیز تمامت شهر بمدت چند روز در آتش سوخت بطوریکه یکی از مردان بخارا -که از واقعه گریخته و به خراسان آمده بود- وضعیت بخارا را چنین تعریف می کرد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند".[5]
جُرجانیه(پایتخت خوارزم) نیز در حملهء مغول بکلی ویران شد. این شهر -که از آبادانی، کثرت جمعیت، رشد پیشه وری، حرفه و صناعت و داشتن کتابخانه ها و مدارس بزرگ از شهرهای بی نظیر و معروف آن عصر بود- پس از هفت ماه مقاومت و دفاع دلیرانهء مردم، سرانجام بدست مغول ها افتاد بطوریکه: "لشکر مغول به قواریر(شیشه ها)ی نفت، دور محلات می سوختند ... و تمام خلق را کشتند ... و آنچه ارباب حرفه و صناعت - زیادت از صد هزار نفر - را جدا کردند و آنچه کودکان و زنان جوان بود، برده ساختند و به اسیری بردند". در خُجند نیز "محترفه و صُناع را معین کردند و جوانان را از میان دیگران به حَشَر بیرون آوردند".[6] مغول ها، سدهای اطراف شهر جرجانیه را شکستند و شهر را به آب بستند بطوریکه رود جیحون از مسیر عادی خود منحرف شد و تا سیصد سال بدریای خزر می ریخت.[7]
در هرات حدود ششصد هزار تن کشته شدند و این شهر - که از آبادترین و پرجمعیت ترین شهرهای ایران در آن عصر بود - بکلی ویران گردید.[8]

   (B5-4)
شهرهای دیگر ایران -بجز چند شهر- همگی بطور کلی با خاک یکسان شدند و مردم آنها قتل عام گردیدند.[9]
آنچه که در نقل قولهای فوق، اهمیت بسیار دارد اینست:
- در زمانی که بزرگترین شهرهای اروپا(در قرن 13 میلادی) دارای بیست تا سی هزار تن جمعیت بودند، شهرهائی مانند بخارا، نیشابور و مرو و هرات -هر یک  ششصد هزار تا یک میلیون نفر جمعیت داشتند. این ارقام اگر چه اغراق آمیز بنظر می رسند، اما بهر حال بیانگر کثرت جمعیت در شهرهای مذکور می باشند.
- همچنین: برده کردن بیش از صد هزار ارباب حرفه و صناعت، خود نشانهء تکامل مناسبات اقتصادی، رونق شهرها و پیدایش پیشه وری و حرفه و صنعت -یعنی نطفه های بورژوازی- در آن عصر می باشد.

در زمینهء فرهنگی نیز عواقب حملهء مغول ها، بسیار سخت و سهمگین بود آنچنانکه - بار دیگر- فلسفه و علوم طبیعی(که شناخت واقعی طبیعت و انسان را هموار می کرد) رو به انحطاط نهاد و صوفیگری و مذهب و مقوله های غیر عقلی- بار دیگر- رشد و پرورش یافت بطوریکه جوینی در بارهء وضع علم و فلسفه در این روزگار می نویسد:
"مدارس درس؛ مندرس و عالِم علم؛ مُنطمس(نابود شده) و طبقهء طلبه در دست لگدکوب حوادث، متواری ماندند. هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد ... اکنون بسیط زمین -عمومآ- و بلاد خراسان -خصوصآ- خالی شد. کذب و تزویر را، وعظ و تذکیر دانند ... هر خَسی؛ کسی، هر نادری؛ قادری، هر آزادی؛ بی زادی و هر رادی؛ مردودی ... و هر دستاربندی؛ بزرگوار دانشمندی ...".[10]
   (B5-5)
حمله اعراب به ایران( 16 هجری = 637 م) چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی، مهم تر، موثرتر و مرگبارتر از حمله مغول ها بود زیرا مغول ها بخاطر فقدان یک مذهب مشخص و عدم اعتقاد به هیچیک از ادیان و آئین های معتبر -در مجموع- از تعصّب مذهبی و رجحان ملّتی بر ملّتی دیگر بدور بودند.[11] به عبارت دیگر: حمله مغول ها -اساسآ- متوجه تصرّف قدرت و تغییر شکل سیاسی حکومت در ایران بوده، امّا اعراب از یکطرف کوشیدند تا با اشغال نظامی ایران، استقلال و شکل سیاسی حکومت ایران را نابود کنند(سرنگونی امپراتوری ساسانی) و از طرف دیگر تلاش کردند تا با ‍[نام‍] قرآن و اسلام، ملّت ایران را در امّت اسلام و دین و فرهنگ و زبان و خط ایرانی را در دین و فرهنگ و زبان و خط عربی حل کنند. از این رو: نتایج مخرّب حمله اعراب به ایران از نظر تاریخی عمیق تر و از نظر جغرافیائی گسترده تر از حمله مغول بوده است.
   (B5-6)
امپراطوری ساسانی در پرتو موقعیت جغرافیائی خویش، پل ارتباطی و بازرگانی بین چین، هند، روم شرقی(بیزانس) و دیگر کشورهای حوزهء مدیترانه بود. داد و ستد تجاری با چین از طریق "جاده ابریشم" و مناسبات بازرگانی با بابل و روم شرقی، باعث شکوفائی اقتصاد و رشد و رونق شهرها شده بود بطوریکه هرتسفلد(محقق آلمانی) نام بیش از صد شهر ساسانی را ثبت و فهرست کرده و در این باب اطلاعات وسیعی بدست داده است. از این رقم، تعداد 82 شهر در غرب ایران(در مسیر حملهء اعراب) قرار داشت.[12]
تولید و تجارت منسوجات پشمی و ابریشمی و رونق صنعت شیشه سازی و قالی بافی، موجب رشد کارگاهها، و بروز جنگ های خارجی، باعث رشد صنایع یَدی و افزایش صاحبان حرفه و فن(دست ورزان) شده بود. ایجاد کارگاههای نسّاجی و کفش سازی(کفشگری)، اسلحه سازی(نیزه و شمشیر سازی) و حرفه های مربوط به امور اسب(زین نعل و غیره) سهم مهمی در اقتصاد کشور داشت و گروه زیادی از مردم ولایات به این پیشه ها اشتغال داشتند. بر اساس منابع موجود، محققان نشان داده اند که "پیشه وران ایرانی در این عصر، تشکیلات مخفی و جشن های صنفی مخصوص داشتند".[13]
روابط تجاری با کشورهای خارجی و آرامش و امنیت راههای تجاری، باعث رونق تجارت و بازرگانی گردیده بود. در معاملات تجاری، مسکوکات طلا و نقره و مس جریان داشت و بقول گیرشمن: "مبادلهء چک و برات، نقش مهمی در مبادلات پولی داشت".[14]

   (B5-7)
در عرصهء فلسفه و علوم نیز ایران -قبل از حملهء اعراب- از مراکز مهم فرهنگ و تمدّن جهانی بشمار می رفت. در این دوره، دانش طبّ، ریاضیات، نجوم، فلسفه و هنر موسیقی رواج داشت.[15] بسته شدن مدرسهء آتن و مهاجرت عده ای از فلاسفهء یونان به ایران و به ویژه ترجمهء آثار فلاسفه و دانشمندان یونانی به پهلوی، باعث غنای فرهنگی و علمی جامعه شده بود. دانشگاه جندی شاپور(نزدیک دزفول شوشتر) یکی از مراکز علمی آن زمان بود که بخاطر تجمع معروفترین و بزرگترین فلاسفه، اطبّا و دانشمندان ایرانی و خارجی، دارای اهمیّت علمی بسیار بود.[16] در این دوران، قبایل عرب از فرهنگ نازلی برخوردار بودند و به خط و کتابت و علم و دانش آشنائی نداشتند. شرایط سخت اقتصادی و علاقهء اعراب به زندگیِ قبیله ای فرصتی برای تفکر و رشد و پرورش اندیشه ها باقی نمی گذاشت. بعد از اسلام نیز نوعی ممنوعیت و تعصّب مذهبی باعث شد تا اعرابِ مسلمان، هیچ چیز -جز قرآن- را لایق خواندن ندانند. اعتقاد به اینکه: "قرآن، ناسخ همهء کتب، و اسلام، ناسخ همهء ادیان و اندیشه هاست"(اِنِ الاسلام یَهدُم ماکان قَبلُه) و "هیچ دانشی نیست که در قرآن نباشد"(لا رُطَبّ و لایابس اِلاّ فی کتابِ مبین) باعث شد تا اعراب مسلمان به آثار علمی و ذخایر فرهنگی سایر ملّت ها، به دیدهء حقارت و دشمنی بنگرند. با چنین خصلت قبیله ای و احساس و اندیشه ای بود که اعراب مسلمان، پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن(مانند ایران و مصر) بی درنگ به نابود کردن ذخایر علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر، کتابخانه ها را به آتش کشیدند و محصول تمدّن و فرهنگ چند هزار سالهء این ملّت باستانی را به "تون"(آتشدان) حمام ها افکندند بطوری که مدت شش ماه حمام های مصر از سوختن این کتابها گرم می شد.[17]
در حمله به ایران نیز اعراب مسلمان از همین "سیاست آتش" استفاده کردند بطوریکه کتابخانه های ری و جُندی شاپور را به آتش کشیدند زیرا عُمَر نیز معتقد بود که: "با وجود قرآن، مسلمین را به هیچ کتاب دیگری احتیاج نیست".[18]

   (B5-8)
با چنان خصلت قبیله ای و تعصب اسلامی بود که مثلآ قُتیبه بن مُسلم(سردار عرب) برای مسلمان سازی مردم خراسان و خوارزم، ضمن قتل عام مردم و ویرانی شهرهای این مناطق(بسال 90 ه = 709 م) مورّخین، متفکّرین و دانشمندان این نواحی را "بکلّی فانی و معدوم الاثر کرد" و بسیاری را به شهرهای دوردست تبعید کرد و آثار و رسالات آنان را بسوخت آنچنانکه: "اخبار و اوضاع ایشان(مردم خراسان و خوارزم) مخفی و مستور ماند ... و اهل خوارزم، اُمی(بیسواد) ماندند و در اموری که مورد نیاز آنان بود تنها به محفوظات خود استناد کردند".[19]
نابود کردن کُتب علمی و فلسفی و ویران ساختن آثار هنری و بناهای تاریخی، سیاست عملی همهء مهاجمین(از اسکندر تا اعراب، از ترکان غزنوی تا سلجوقیان و مغول ها و تیموریان) بود و چنانکه خواهیم دید، در نظر اقوام و قبایل مهاجم، ویران کردن شهرها و شبکه های آبیاری و آتش زدن کتابخانه ها نوعی "فتح" بشمار می رفت. بهمین جهت اگر ما مثلآ از دوران اشکانیان و هخامنشیان آثار چندانی در دست نداریم عجیب نیست، گویا برای مصون ماندن از همین حملات و هجوم ها بود که پادشاهان هخامنشی(مثل داریوش و شاپور) فرمان های خویش را بر فراز کوهها و بر سنگ های بیستون حک می کردند و شگفتا که اگر از این دوران اطلاعات ناچیزی داریم، هم از بقایای همین سنگنبشته ها است.

   (B5-9)
آشوربانیپال در حمله به شوش(646 ق.م) ضمن ویران کردن این شهر پیشرفته و آباد، تمام آثار گرانبهائی را که نشاندهندهء درجهء تمدّن و هنر ایلامی بود با خود به نینوا برد و شهر را ویران کرد بطوریکه می گفت: "آوای انسان و صدای سُم چهارپایان بزرگ و کوچک و فریادهای شادی بدست من از شوش رخت بربست".[20]
اسکندر نیز در حمله به ایران، به ویرانی و نابود سازی مظاهر تمدّن و فرهنگ پارسی پرداخت و به انتقام ویرانی آتن، شهر پرسپولیس(تخت جمشید) را به آتش کشید و مردم شهرها را قتل عام کرد بطوریکه در سُغد، صد و بیست هزار نفر را از دم تیغ گذراند.[21] او که پادشاهی فرهنگ دوست و دانش پرور بود در بارهء کتب موجود در کتابخانه های ایران، ابتدا فرمان داد تا کتب علمی و فلسفی را ترجمه نمایند و سپس دستور داد تا این کتابخانه ها را آتش زدند. گردیزی(مورّخ قرن 5 هجری / 11 میلادی) در بارهء یکی از این کتابخانه ها می نویسد: "... دژنوشت که در آن کتاب بسیار بود -از علم دین زرتشتی و فلسفه و حساب و هندسه و نجوم و هر علمی- اسکندر فرمود تا آن همه را ترجمه کردند و به روم فرستاد و فرمود به مقدونیا بنهادند و آن دژنبشت را بسوختند با هر چه کتاب بود اندر وی. و اندر میانِ عَجم(ایرانیان) کتاب نماند مگر اندک مایه که اندر دست مجهولان مانده بود اندر زاویه های ولایت".[22]
آثار و اسناد تاریخی(کتابها، سنگنبشته ها، سندها و اوراق ارضی) همانند شهرهای ایران، در هجوم های قبایل و اقوام بیگانه و در کشمکش های شاهزادگان و امیران محلّی دچار سرنوشتی شوم و غم انگیز گردیدند، مثلآ: از آنجائیکه سیستان از داستانی و باستانی تا امروز گرفتار کشمکش های مرزی و مورد حمله های اقوام تورانی، مغولی، تیموری، ترکمن، ازبک، غُزّ و افغان بوده، تقریبآ تمام نوشته ها، اسناد و آثار تاریخی این سرزمین از میان رفته است و آنچه مانده فقط دو کتاب است: یکی "تاریخ سیستان"(مولف ناشناس) که در حدود سال 700 هجری(1300 م) تألیف شده و دیگری کتاب "احیاء الملوک"(تألیف ملک شاه حسین در سال 1027 ه / 1617 م). اسناد و مدارکی که تا این اواخر یعنی دوران ملک بهرام خان(1790 - 1840 م) از بازماندگان سلاطین کیانی در دست بود(شامل کتب، رسایل، شجره نامه های خاندان های محلّی، فرمان ها، تقسیم نامه ها، دفترها و نوشته هائی نظیر آن) پس از فوت ملک بهرام خان، بدست پسرش(ملک جلال الدین) افتاد. کامران شاه این اسناد را به غارت برد و ملک جلال الدّین را از این حق موروثی محروم کرد. آنچه از زیر دست و پای کامران شاه بیرون مانده بود، دوباره بدست ملک جلال الدین و برادرش حمزه خان افتاد. پاره ای از این اسناد باقی مانده را، عده ای -پنهان- از این دو برادر به یغما بردند و بقیهء اوراق و اسناد را این دو برادر به پولی ناچیز فروختند. در سال 1283 هجری(1864 م) مظفرالدوله(حاکم سیستان) به سران و بزرگان خاندان های قدیمی سیستان دستور داد تا جمیع اسناد، مدارک و نوشته های مختلف را برای احراز مالکیّت و اثبات حقوق قدیم خود، نزد او ببرند. ریش سفیدان، کدخدایان، میران، پاداران(توانگران)، اربابان، کلانتران و سران طایفه در ارائه اسناد و تسلیم مدارک خویش پیشدستی کردند و زمانی نگذشت که دسته ها و بسته ها و طومارهای متعدّدی از این گونه اسناد بدست مظفرالدوله افتاد. این حاکم نادان دستور داد تا جمیع نوشته های گرد آمده(که هر یک صدها بار از بیم دستبرد اقوام مهاجم به خاک سپرده شده بود و باز از خاک بر آورده بودند) را پاره کردند و نابود ساختند.

   (B5-10)
سرنوشت سنگنبشته ها(سنگ های قبور، سنگ های مساجد و مدارس و بناهای عمومی که تاریخ بنا یا املاک موقوفه را بر آنها حک و نَقر کرده بودند) همانند سرنوشت اسناد و مدارکی است که بر کاغذ نوشته شده بود و سران خاندان کیانی که می دانستند این سنگ ها نمودار اعمال خیر گذشتگان ایشان است، آنها را در دهکدهء "کَشان" گرد آورده و به نگهداری و حفاظت آنها پرداختند. در سال 1321 هجری(1903 م) بر اثر تحریک و اغوای چند تن از مأموران دولتی، حاکم سیستان دستور داد تا همهء این سنگ ها را از اطراف و اکناف سیستان گرد آوردند. پس از جمع آوری سنگها در یک محل، بدستور حاکم وقت، تمام سنگ ها را با پُتک خُرد کردند و از میان بردند.[23]
بعضی از حکّام ایرانی خلافت عباسی نیز در حفظ و گسترش فرهنگ ایرانی بی علاقه بودند. هندوشاه سمرقندی در ذکر حکومت عبدالله بن طاهر( 213 - 230 ه / 828 - 844 م) می نویسد: "عبدالله بن طاهر به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور( به مسند) نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. (امیر) پرسید: این چه کتاب است؟ (مرد) گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود: ما مردم، قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان(زرتشتی ها) است و پیش ما مردود است. (پس فرمود) تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند".[24]
در میان حکومت های ایرانی، می توان از صفّاریان، سامانیان و آل بویه یاد کرد که در ترویج علم و اندیشه و بزرگداشت فلاسفه و دانشمندان و حمایت از زبان و ادب فارسی کوشا بودند. در عصر سامانیان(819 - 999 م) بخارا یکی از مراکز مهم علم و فلسفه بود. کتابخانهء سلطنتی این شهر، دارای ذخائر عظیمی از کتب نفیس و ارزشمند بود که شهرتی بسیار داشت. بقول ابن سینا: "این کتابخانهء عظیم، دارای بخش های جداگانهء فلسفه، شعر، حقوق و غیره بود و در آن کتابهائی بود که من هیچگاه ندیده بودم. این کتب دارای فهرستی مخصوص بود." ابن سینا، خود از این کتابها استفادهء بسیار کرد. این کتابخانه عظیم کمی پس از دیدار ابن سینا به آتش کشیده شد. کتابخانهء صاحب بن عبّاد(وزیر نوح سامانی) در ری نیز حدود صد هزار جلد کتاب در فلسفه و منطق داشت بطوریکه فهرست آن، ده جلد بود. بخش اعظم این کتابخانه در سال 1053 میلادی به آتش کشیده شد.[25] ثعالبی نیز در بارهء بخارا و وصف آن از جهت اجتماع دانشمندان و رواج علم، مطالب بسیاری دارد.[26] اما پیروزی ترکان غزنوی و انقراض سامانیان(390 ه - 999 م) بار دیگر کتابخانه های عظیم بخارا را دستخوش آتش و چپاول نمود و فلاسفه و دانشمندان آن شهر را دچار پریشانی و آوارگی ساخت.

   (B5-11)
سلطان محمود غزنوی که بخاطر تعصب شدید مذهبی بقول بیهقی: "بهر عباسیان، انگشت در کرده بود و در همهء جهان، قرمطی می جُست و بر دار می کشید ... و صد هزار کس از بَد دینان را از جهان برداشته بود"[27]، پس از شکست مجدالدولهء دیلمی و تصرّف ری (420 ه = 1029 م) ضمن قتل عام مردم و خرابی شهر، پنجاه خروار( = 15000 کیلو) از کتاب های فلسفه و نجوم و رسالات معتزله را آتش زد.[28] سلطان محمود در سرکوب ملحدین و فلاسفه آنچنان کوشا بود که ضمن قتل عام قرامطهء ایران، در آخرین روزهای عمر خود آرزوی فتح مغرب و شام را داشت تا در آن نواحی نیز "... مُبتدعان، فلاسفه و زنادقه و ملاحده و قرامطه که عَلَم کفر و ضلالت برافراشته بودند" را سرکوب نماید.[29] عُتبی تأکید می کند که سلطان محمود: "منکران توحید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر، مُسخّر گردانید و بومِ اعتقاد ایشان را در دامِ اسلام افکند".[30]
در سال 444 ه (= 1048 م) کتابخانهء معروف شمس الدین ابوالمظفر گیلکی در شهر طبس توسط اشرار و مهاجمان غارت گردید و در آتش سوخت. کتابخانهء شهر شاپور(فارس) نیز در حملهء سال 1059 م توسط مسلمانان متعصب غارت شد بطوریکه ده هزار و چهارصد جلد کتاب خطی در آتش سوخت.[31]
در حملات متعدّد ترکان غُزّ به نیشابور، مَرو و سرخس( بسال 431 ه = 1029 م و 549 ه = 1169 م) ضمن قتل عام مردم و ویرانی شهرهای مذکور، هفت کتابخانه بزرگ نیشابور در آتش سوخت یا غارت گردید و کتاب های بسیار "مجموع به نرخ کاغذ و مقوا بفروختند".[32]
در حملهء علاالدین جهانسوز غوری به غزنه(556 ه = 1161 م) مدّت هفت شبانه روز شهر غزنه در آتش سوخت و بی شک کتاب های بسیاری در این قتل و غارت گسترده از میان رفت از جمله بنظر می رسد که بخش عمدهء 30 جلد کتاب "تاریخ بیهقی" در این حمله نابود شده باشد.
محمّدِ بن علی راوندی در بیان غارت غلامان تُرک اتابک محمد بن ایلدگز(568 - 581 ه = 1172 - 1185 م) در فارس و عراق عجم و آذربایجان گواهی می دهد: "همچنین دیدم که مصاحف و کتب وقفی- که از دارالکتب ها غارت کرده بودند - در همدان به نقاشان می فرستادند و ذکر وقف، محو می کردند و نام و القاب آن ظالمان بر آن نقش می ساختند و به یکدیگر تحفه می ساختند".[33]
یاقوت حَمَوی -که چند ماه قبل از قتل عام مردم و ویرانی شهر مرو توسط مغول ها(1220 م) از این شهر دیدن کرده- یادآور می شود: "در این شهر ده خزانه از کتب نفیس وجود داشت. مثلآ تنها در کتابخانه خزانه عزیزیّه حدود دوازده هزار جلد کتاب بود ... مراجعه و استفاده از کتابخانه ها بسیار آسان بود بطوریکه من - همواره - دویست جلد کتاب به امانت در خانه خویش داشتم".[34] نَسَوی نیز از کتابخانه های عظیم جُرجانیّه -به هنگام حمله مغول- یاد می کند.[35]

   (B5-12)
مسلمآ اشتباه است اگر همهء کتب موجود در کتابخانه های این دوران را "کتب اسلامی" بدانیم. ما از نوع کتب بعضی کتابخانه های این دوران اطلاعات دقیق تری داریم، مثلآ یاقوت حَمَوی در بارهء کتابخانهء خزانه الحکمهء علی بن یحیی مُنجّم به موضوعی اشاره می کند که در شناخت نوع کتب موجود در آن، اهمیت فراوان دارد. بنا بر نوشتهء یاقوت: "ابو مشعر مُنجّم بلخی از خراسان به قصد حج بیرون آمد. در آن زمان چیز زیادی از نجوم نمی دانست. وصف کتابخانهء خزانه الحِکمه را شنید. به آنجا رفت و کتاب ها را بدید و مبهوت شد و از حج صرف نظر کرد و در آنجا اقامت گزید و به تحقیق و بررسی در علم نجوم پرداخت بطوریکه در عقاید دینی او خلل راه یافت، یکباره از حج و اسلام و همهء ادیان دل برید و ملحد شد".[36] این کتابخانه و کتابخانهء بیت الحکمه(خانهء فلسفه) در حملهء هلاکو خان به بغداد(565 ه = 1169 م) نابود شد بطوریکه بدستور هلاکو خان مغول، کتاب های علمی و فلسفی را در دجله ریختند و آنچه کتب قطور بود -بجای آجر- در ساختن آخور اسبان بکار بردند و جعبه های کتاب را هم کاهدان کردند.[37]
شهر بخارا که در حملهء مغول ها "بمدت چند روز در آتش سوخت" پس از چندین سال -بار دیگر- آباد و معمور شد بطوریکه جوینی یادآور می شود که در حوالی سال 640 هجری(1242 م) از نظر جمعیت و "رونق علم، هیچ شهری در مقابله و موازات آن نمی افتاد ... و در هر یک از دو مدرسهء خانی و مسعودیّه هر روز هزار طالب علم به استفادت اشتغال داشتند".[38] با اینحال در سال 671 ه (1272 م) شهر بخارا -بار دیگر- مورد هجوم و ویرانی قرار گرفت بطوریکه شیخ فضل الله همدانی (وزیر ایلخانیان) تأکید می کند: "... و مدرسهء مسعود بیگ(مسعودیّه) را -که معظم ترین و معمورترین مدارس آنجا بود- آتش زدند و با نفایس کتب سوختند و یک هفته به قتل و غارت اشتغال نمودند ... چنان شهری معظم و ولایت آن بکلّی خراب شد و مدّت هفت سال در آن حوالی هیچ جانور نبود".[39]

   (B5-13)
خواجه رشید الدین فضل الله در وصیّت نامهء خود از دو کتابخانهء بزرگ یاد می کند که دارای شصت هزار جلد کتاب "در انواع علوم و تواریخ و حکایات" بود.[40] این دو کتابخانهء عظیم پس از قتل فجیع خواجه رشید الدین(718 ه = 1318 م) دستخوش غارت و چپاول شد و بخش مهمی از کتاب ها سوخت. کتابخانهء "رَبع رشیدی" در تبریز از آنجمله بود. این کتابخانه در زمان وزارت خواجه غیاث الدین محمّد(پسر ادیب و دانشمند رشیدالدین فضل الله) آباد شد امّا با قتل غیاث الدّین محمّد(736 ه = 1335 م) نیز بار دیگر "رَبع رشیدی" بوسیلهء اراذل و اوباش غارت گردید و بسیاری از کتب نفیس آن به تاراج رفت. در سال 760 ه(1358 م) امیر محمد مبارزالدین(حاکم فارس) "به بازوی تقویت دین" در حوالی فارس، کرمان، یزد و صفاهان "حدود سه چهار هزار جلد کتاب فلسفه را به آب شست".[41] شاه شجاع -پسر امیر مبارزالدّین- نیز بسیاری از کتب ضالّه و ممنوعه (مُحرّمه الانتفاع) را از میان برد.[43]
در سال 984 ه(1576 م) کتابخانه سلطان ابراهیم میرزا صفوی پس از کشته شدن او بدست برادرش(اسماعیل میرزا یا شاه اسماعیل ثانی) به آتش کشیده شد و همه کتابها، رُقعات و اسناد نفیس آن سوخت.[43] چند سال بعد(سال 990 ه - 1582 م) در حمله شاه عباس صفوی به سبزوار و بیرون کردن اشرار و مخالفان داخلی از آن شهر، سربازان و قَلَقچیان(خدمه لشگر) شهر سبزوار را غارت کردند بطوریکه: "مجملآ در همان شب، خاک سبزوار را غربال کرده، هیچ چیزی (باقی) نگذاشتند". بازارها را آتش زدند "و چند دکّان صحّافی را -که در آن مصاحف بسیاری بود- سوختند".[44]
قاضی احمد قمی در ذکر وقایع سال 994 ه(1585 م) یاد آور می شو که: عثمان پاشا(سردار عثمانی) در حمله به شهر تبریز "قیصریه(بازار بزرگ شهر) را که از غایت شهرت، محتاج به وصف نیست، آتش زده، تمامی کتاب ها را - که به خطوط استادان تحریر یافته بود- نابود ساخت...".[45] قاضی احمد قمی که خود شاهد بسیاری از هجوم ها و غارت های عصر صفویه بود در ذکر حوادث سال 998 ه (1589 م) نیز می نویسد: "اُزبک های مهاجم پس از حمله و تصرّف شهر مشهد، چندین هزار مصحف را در آب انداختند و از جمله اکثر آنها را به باغ شاهی برده، آن حوض را انباشتند..."[46]

   (B5-14)
در سال 1339 ه(1920 م) کتابخانهء بزرگ شهر طبس -که بیش از 800 سال سابقهء تاریخی داشت- در حملهء سپاهیان نایب حسین کاشی به این شهر در آتش سوخت. در این کتابخانهء قدیمی حدود هشت هزار جلد کتاب نفیس خطی، ضبط و نگهداری می شد.[47]
ما -در صفحات قبل- به تعداد جمعیت بزرگترین شهرهای اروپا در مقایسه با جمعیت شهرهائی مانند مرو و بخارا اشاره کرده ایم، در اینجا نیز یادآور می شویم: در حالیکه کتابخانهء کلیسای جامع شهر کنستانز(در آلمان) در قرن نهم میلادی، فقط سیصد و پنجاه و شش کتاب و کتابخانهء دیر بندیکتی(در آلمان) بسال 1032 میلادی کمی بیش از صد جلد کتاب و کتابخانهء کلیسای جامع شهر بامبرگ(در آلمان) بسال 1130 میلادی نود و شش جلد کتاب داشت[48]، اسناد و ارقام ارائه شده در بارهء تعداد کتب کتابخانه های ایران در قرون وسطی و کیفیت آنها، از غنای فرهنگی جامعهء ایران آن زمان حکایت می کند.[49]
در مورد فرهنگ و دانش توده های مردم(عوام) نیز اطلاعات جالبی در دست است. مثلآ مَقدِسی بهنگام دیدار از بخارا در اوایل قرن چهارم هجری(دهم میلادی) ضمن توصیف آبادی، کثرت جمعیت و بازارها و برزن های بزرگ و مجالس پُر جماعت شهر تأکید می کند: "اگر کسی در این شهر زندگی کند به او خوش خواهد گذشت و عوام شهر بخارا را عالِم و دانشمند خواهد یافت".[50]
ابن حوقل نیز گزارش جالبی در همین دوران(331 ه = 942 م) از برخورد با مردم خوزستان دارد و یادآور می شود: "عوام و پیشه وران آنجا مانند خواص و دانشمندان با علم کلام آشنائی دارند و در باره آن گفتگو می کنند چنان که حمّالی را دیدم که باری سنگین بر دوشش بود و با حمّالی دیگر -که او نیز بار برداشته بود- راه می رفتند و در همان حال در تأویل حقایق کلام گفتگو می کردند و بدون آنکه به حالتی که دارند متوجه باشند".[51]
شهر هرات نیز که از پر جمعیت ترین و آبادترین شهرهای ایران در قرون وسطی بود، طی حملات اعراب، مغول ها و دیگر قبایل مهاجم -بارها- ویران گردید. حمدالله مستوفی که در حوالی سال 730 ه (1329 م) از هرات دیدن کرده، گواهی میدهد که: "در شهر هرات 12 هزار دکان، شش هزار حمام و کاروانسرا و طاحونه(آسیاب) و 359 مدرسه و خانقاه و آتشکده و 444 هزار خانه موجود بود".[52] این شهر در حمله تیمور(785 ه - 1383 م) بار دیگر ویران شد و مردم آن قتل عام گردیدند.[53]

   (B5-15)
اصفهان نیز بر اثر حملات قبایل مهاجم -بارها- آسیب دید. این شهر از نظر رونق پیشه وری و صنعت در قرون وسطی اهمیّت فراوانی داشت بطوریکه ناصر خسرو در قرن پنجم هجری(یازدهم میلادی) ضمن اشاره به کاروانسراهای متعدّد، آبادانی و رونق تجارت و پیشه وری در اصفهان، تأکید می کند که: "من در همه زمین پارسی گویان، شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم".[54] ابن بطوطه نیز در قرن هشتم هجری(چهاردهم میلادی) ضمن وصف جمعیت و آبادانی و رونق اقتصادی اصفهان، از پیدایش و رشد اصناف و دستجات پیشه وری در این شهر یاد می کند.[55]
در همین زمان، تیمور پس از حمله و تصرّف اصفهان(سال 789 ه = 1387م) مالیات سنگینی را بر پیشه وران و صنعتگران این شهر بست و مبلغ هنگفتی بعنوان "مال امانتی" از مردم مطالبه کرد. مأموران مالیاتی تیمور با چنان خشونتی به اخذ مالیات پرداختند که باعث شورش مردم اصفهان گردید بطوریکه بسیاری از سپاهیان تیموری به قتل رسیدند و تیمور برای انتقام و سرکوب شورش مردم، دستور داد تا هزاران تن را کشتند و هفتاد هزار تن را سر بُریدند و از سرها منارها ساختند و "همه را بر طشت خون نشاندند ..."[56]
در حمله محمود و اشرف افغان به اصفهان(1135 ه = 1722 م) نیز بنا به فتوای مُلاّ زعفران(روحانی سنّی که محمود و اشرف افغان را تحت نفوذ مذهبی خود داشت) مهاجمین، اوراق و اسناد و مدارک مربوط به دوران صفوی را بعنوان اسناد و مدارک "کافران رافضی" (شیعیان) به زاینده رود ریختند[57]، و بی تردید بسیاری از کتب و رسالات فلسفی نیز در این پاکسازی ها از میان رفت.

   (B5-16)
چند سال بعد(1163 ه = 1750 م) سربازان و سپاهیان زند نیز -که از عشایر لرستان بودند- وقتی داخل شهر اصفهان شدند: "دست به تاراج گشودند و سامان 240 ساله خلق اصفهان را برهم زدند".[58]
شهر تبریز نیز از بزرگترین و آبادترین شهرهای بازرگانی و پیشه وری ایران بود بطوریکه اُدُوریک دوپُردنن که در حوالی سال 720 ه= 1320م از تبریز دیدن کرده، می گوید: "تبریز از جهت اجناس و کالاها، بهترین شهر عالم است. این شهر برای ایلخانیانِ ایران از تمام مملکت فرانسه جهت پادشاه آن، بیشتر اهمیت دارد".[59] اما این شهر پر جمعیت و آباد در حملهء عثمان پاشا(سردار عثمانی) به تبریز(بسال 994 ه = 1585 م) چنان ویران شد که: "... شهر تبریز که رشک بلاد عالم بود به مرتبه ای خراب شده بود که هیچ اثر آبادان در آنجا نبود. بازارها را آتش زده بودند و درخت ها را بریده بودند ...".[60]
مناطق شمالی ایران(گیلان و طبرستان) نیز از هجوم های قبایل و کشمکش های امیران داخلی آسیب فراوان دید. مثلآ: یزید مُهَلّب(سردار اُموی) در حمله به گرگان و سرکوب شورش توده ها(98 ه = 716 م) چهل هزار تن از مردم گرگان را کشت".[61] یزیدبن مُهَلّب در این حمله، گرگان را چنان ویران کرد که در نامه ای به خلیفه اُموی نوشت: "چندان عنائم برداشتم که قطار شتر تا به شام رسد".[62]
در زمان حکومت عباسیان نیز نواحی طبرستان دستخوش هجوم ها، غارت ها و قتل عام های متعدّد بود بطوریکه بدنبال قیام گستردهء مردم این نواحی علیه اعراب و عاملان خلیفه(بسال 142 ه = 759 م) "بیک روز، طبرستان از اصحاب خلیفه خالی شد". شورش دیگری در چالوس و رویان روی داد و عبدالله بن حازم( مأمور خلیفه) به بهانهء "دادرسی" و رسیدگی به شکایات مردم، دستور داد تا آنان را در مکان های متعدّدی جمع کردند و سپس مردم را -یک یک- به حضور طلبید و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز "از جملهء آن قوم (شورشیان) هیچ نمانده بود ... و دیه (چالوس) را چنان خراب کردند که تا سال ها آباد نشد ... و املاک مردم به زور می بردند".[63]

   (B5-17)
هارون بزودی عبدالله بن حازم را احضار کرد و برای دلجوئی و کسب اعتماد مردم طبرستان، یحیی بن خالد برمکی و برادرش(موسی) را به حکومت طبرستان منصوب کرد. اما آنان نیز در طبرستان: "مِلک های ارباب به قهر می خریدند و تغلّب(چیرگی) ها کردند ... و از خوف فضل و جعفر برمکی(وزرای هارون) کسی را زَهرهء آن نبود که ظلم ایشان به هارون عرضه دارد".[64]
در قرن سوّم هجری(نهم میلادی) که نخستین حکومت های مستقل در ایران تأسیس شد، طبرستان نیز به خاندان طاهری سپرده شد و سلیمان بن عبدالله بن طاهر -به عنوان حاکم طبرستان- به این ناحیه اعزام گردید(237 ه = 851 م). سلیمان بن عبدالله مردی بنام محمد بن اوس را به حکومت آمل و رویان و چالوس برگماشت. مأموران حکومتی در این نواحی "هر سال سه خراج سَتُدندی: یکی برای محمّد بن اوس و یکی برای پسر او و دیگری برای مجوسی که وزیر ایشان بودی". ظلم و ستم مأموران و پریشانی و درماندگی روستائیان به آنجا رسید که مردم، جمله املاک خویش فروختند و خانه ها، وا گذاشتند و به ولایت دیگر کوچ کردند.[65]
در این زمان تعدادی از بازماندگان خاندان علی پس از فرار از چنگ حکومت های اموی و عباسی به نواحی گیلان و طبرستان پناهنده شده و با کمک روستائیان این منطقه به بازسازی و ترمیم زندگی خویش پرداخته بودند. سوابق تاریخی- مذهبی، خاطرهء شهدای کربلا، مرثیه ها و ظلم و ستم هائی که همواره نسبت به خاندان علی حکایت می شد، زمینهء مناسبی بود تا روستائیان و ستمدیدگان این منطقه نسبت به خاندان علی، همدلی، همراهی و گرایش معنوی داشته باشند. در چنان شرایطی، مردم چالوس و آمل -با یاری روستائیان مجاور- متّفق شدند و بسال 250 هجری(864 م) نزد حسن بن زید(از بازماندگان خاندان علی) رفته و از وی درخواست کردند تا حکومت طبرستان و مازندران را بپذیرد "تا برکات او، این ظلم، خدای از روستائیان بردارد". بدین ترتیب: حسن بن زید با لقب "داعی کبیر" حاکم طبرستان شد و سلسلهء سادات علوی طبرستان را تأسیس کرد.

   (B5-18)
حسن بن زید، مردی "حجیم و بزرگ شکم و سنگین و کثیراللَحم"(گوشت آلود) و در اجرای نماز و آئین های شیعه بسیار سخت گیر بود. او به محض تحکیم قدرت خود، با روستائیان به خشونت رفتار کرد و بقولی: "جمله غلّه ولایت بسوخت". حکومت حسن بن زید آنچنان با وحشت و خشونت همراه بود که: "دل های مردم چنان هراسان شد که جز طاعت و رضای او فکرتی نماند". او برای آنکه پایه های قدرت خود را مستحکم کند و از بروز شورش های مردم بومی جلوگیری نماید، افراد خاندان خود را از نواحی عربستان به طبرستان آورد بطوریکه در سال 253 ه(866 م) به عدد اوراقِ اشجار(برگ های درختان)، سادات علوّیه و بنو هاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسیدند، در حق همه، مَبَرّت و مَکرَمت فرمود و چنان شد که هر وقت (حسن بن زید) پای در رکاب آوردی سیصد نفر علویِ شمشیر کشیده گرداگردِ او کِلّه بستندی".[66]
جانشین حسن بن زید(محمّد بن زید یا داعی صغیر) نیز آنچنان با ظلم و خشونت حکومت کرد که در زمان او نیز مردم طبرستان "نَفَس بر نتوانستند کشید".[67]
نا امیدی مردم در استقرار عدل بوسیلهء سادات علوی و ظلم و ستم مأموران و حامیان این خاندان در طبرستان باعث شد تا مردم این منطقه برای رهائی خویش - بار دیگر- چاره اندیشی کنند. بهمین جهت در سال 260 ه(871 م) یعقوب لیث صفاری را بسوی طبرستان دعوت کردند. محمد بن زید به محض آگاهی از حرکت یعقوب به طبرستان، ابتدا سیزده میلیون درهم بقایای خراج را از مردم وصول کرد و سپس به جنگل ها و کوههای اطراف متواری شد و در این فرار، او و یارانش "بیشتر پُل ها را شکسته و راهها را خراب کردند".
امّا آغاز حکومت یعقوب نیز پایان رنجها و مصیبت های مردم طبرستان نبود زیرا یعقوب نیز " ... از قتل و غارت و خرابی شهر و ولایت، دقیقه ای نامرعی نگذاشت"[68] بطوریکه: "نیک و بد نگذاشت که بکُشت، و خانه ها را از بُن برکَند، و به شکنجه و عقوبت، خراج دو سال - به یک بار- از مردم بَسَتد تا ولایت چنان شد که از طعام و لباس هیچ با خلق نماند".[69]

   (B5-19)
رافع بن هرته(حاکم خلیفهء عباسی در خراسان) نیز که ظاهرآ برای رفع ستم از مردم بسوی طبرستان شتافته بود( 273 ه = 884 م) پس از ورود به طبرستان: "هزار هزار (یک میلیون) درهم خراج به آمل قسمت فرمود و به شکنجه و عقوبت حاصل کردند و غلّه بسوزانید و درخت ها ببرید و سنگ آسیا بشکست".[70]
افضل الدّین کرمانی و محمد بن ابراهیم -در بارهء حملهء غُز ّ ها(بسال 585 ه = 1189 م) و احمد علی خان وزیری در بارهء حملهء آقا محمّد خان قاجار به کرمان( 1209 ه = 1794 م) و حاج میرزا حسن فسائی و نیز ویلم فلور و لاکهارت در بارهء حمله افغان ها به اصفهان و شیراز و کرمان( 1133 و 1135 ه = 1720 و 1722 م) و قحطی و گرسنگی حاصل از این هجوم ها، اوضاع این سه شهر را شبیه گزارش عُتبی( در بارهء حملهء غُز ها به کرمان) روایت می کنند: "مردم از فرط گرسنگی و قحطی، هسته های خرما را آرد کرده، می خوردند و پس از اتمام هسته ها، گرسنگان، نطع ها( سفره های چرمین) کهنه و دَلو های دریده را می سوختند و می خوردند. هر روز چند کودک در شهر گم می شدند که گرسنگان ایشان را به مذبح هلاک می بردند ... و از تراکم مردگان در محلات، زندگان را مجالِ گذر نماند و کس را پروای مرده و تجهیز و تکفین نبود ... صد هزار آدمی در پنجه و چنگال نِکال(شکنجه ) ی ایشان(غُز ّ ها) افتادند و در زیر طشت آتش گرفتار شدند ... (غُز ّ ها) هر کجا ناحیتی معمور بود یا خطهء مسکون دیدند آثار آن، مطموس (نابود) و مدروس گردانیدند ... تا کار به جائی رسید که کرمان - که از فرط راحت و کثرت نعمت با سُغد و سمرقند لافِ زیادی میزد - امروز در خرابی، دیار لوط و زمین سبا را سه ضربه نهاد".[71]
یکی از مأموران دولتی که در سال 596 ه(1199 م) از منطقهء کرمان دیدار کرده بود، می نویسد: "شهرهای جیرفت و زرند و سیرجان که هر یک دارای دویست هزار و صد هزار و پنجاه هزار آدمی بوده، اکنون در بعضی دیّاری (کسی) نبود و در بعضی کم از صد تن و کم از پنجاه تن بود".[72]

   (B5-20)
افضل الدین کرمانی و محمد بن ابراهیم در بارهء نتایج شوم حملهء تُرکان غُز ّ به کرمان یادآور می شوند:
"آتش محنت و دودِ وحشت در (کرمان) افتاد. از هر محله، نوحه ای و از هر خانه ای، ناله ای و از هر گوشه ای، فریاد بی توشه ای. نفَس ِ مملکت کرمان- که از ضعف و بی طاقتی به سینه رسیده بود- به لب رسید و مسالک (جاده ها)ی قوافل به سبب اضطراب، بسته شد و امداد - که از اقطار متواصل بود - منقطع گردید و مخایل (نشانه ها)ی قحط روی نمود ... مشتی رعیّتِ بیچاره که از بی درمانی و ناامنی راه در مضایق اضطرار مانده بودند، در تاریکی شب، مشت می زدند و به تحمّل و احتیال(چاره اندیشی) به انتظار فَرَج، روزی به شب می بردند".[73]
چنانچه گفتیم: در بسیاری از حملات و هجوم ها، ویران کردن شهرها و خراب کردن سدها و بندها در نظر مهاجمین نوعی "فتح" بشمار می رفت. مثلآ در حملهء شاهرخ تیموری به سیستان(695 ه = 1294م) وقتی لشکریان شاهرخ از محاصره و فتح سیستان خسته و مأیوس شدند، میرساقی(مشاور سلطان شاهرخ که جمعی از اقوام او توسط سیستانیان کشته شده بودند) به سلطان شاهرخ گفت: "... قِسمی از فتح است که کل مملکت را خراب سازیم و بندها را از هیرمند برداریم..." جمعی از سران لشکر نیز نظر میرساقی را نیکو دانستند و لذا، اردوی سلطان شاهرخ را بر سرِ بندِ هاونگ آوردند. هاونگ سدّی بود بطول چهل و به عرض هشت فرسخ که آبادی و رونق منطقهء سیستان از وجود آن بود بطوریکه محلات و شهرهای دور(تا فاصلهء دوازده فرسخ) از آب این سد و سایر سدها(مثل بندِ حمزه بلواخان، بند یکاب) استفاده می کردند. سپاهیان شاهرخ این سد بزرگ و سایر بندها و سدها را خراب کردند و بقولی "تیشه به ریشهء مردم زدند و سدهای چندهزار ساله را شکستند"[74]
   (B5-21)
2- حوادث طبیعی: قحطی ها، خشکسالی ها، زمین لرزه ها و ...
گفتیم که بسیاری از شهرهای مهم ایران که در مسیر حملات اقوام و قبایل مهاجم قرار داشتند -بارها- ویران گردیدند بطوریکه -مثلآ- کُرزُن و لاکهارت در مورد نیشابور تأکید می کنند که: "هیچ شهری در جهان به اندازهء نیشابور، ویران و بازسازی نشده است".[75]
شهرها و ولایاتی که از حملات مهاجمان، دور و در "امان" ماندند(مانند فارس) امروزه دارای آثار تاریخی فراوان است. اینکه سعدی میگوید: "اقلیم فارس را غم از آسیب دهر نیست" در واقع اشاره به عدم هجوم های قبایل بیابانگرد به این منطقه می باشد وگرنه فارس نیز مانند بسیاری از ولایات ایران، بارها در اثر حوادث طبیعی(مانند: وبا، قحطی، خشکسالی، زمین لرزه و ...) دچار آسیب های بسیار شد مثلآ: در سال 699 ه(1299م) بر اثر وبا و قحط و غلای گسترده در فارس، بسیاری از گرسنگی مُردند بطوریکه بقول وصّاف: "... در دارالمُلک(شیراز) و سایر ولایات فارس، بیش از صدهزار تن از گرسنگی هلاک شدند... و سی و سه موضع از بهترین مواضع خراجی، از سکنه خالی شد و هیچ آدمی و چارچای در آن حدود نماند".[76]
ناصر خسرو یادآور می شود که در زمین لرزهء شهر تبریز(در سال 434ه/ 1032م) قریب 40 هزار تن هلاک شدند.[77] در سال های 671 و 1194ه(1272 و 1778م) نیز زمین لرزه های دیگری شهر تبریز را بسختی لرزاند و باعث کشتار و ویرانی های فراوان گردید.[78]
نیشابور -مرکز خراسان - که در اواخر قرن چهارم هجری(دهم میلادی) میعادگاه بازرگانان نواحی مختلف و مرکز توزیع کالا به فارس و سَند و کرمان بود و ساکنان آن ثروتمندترین مردم خراسان بشمار می رفتند، بر اثر قحطی و خشکسالی سال 401ه( 1010م)دچار آسیب های شدید گردید بطوریکه بقول عُتبی: تنها در نیشابور صدهزار تن از قحطی و خشکسالی هلاک شدند.[79] قحطی مهیب سال 1872 میلادی نیز چنان لطمه ای به جمعیت خراسان وارد کرد که بقول کُرزُن "هیچ وقت جبران پذیر نخواهد بود".[80]
   (B5-22)
3- جنگ های سرداران و شاهزادگان محلی
در کنار حملات و هجوم های قبایل نیمه وحشی و عشایر چادرنشین و بروز حوادث طبیعی، باید از جنگ های داخلی شاهزادگان و امیران محلی و دست بدست گشتن حکومت ها نیز یاد کرد که هر یک در ویرانی شهرها و فروپاشی اقتصاد، فرهنگ و امنیّت ولایات نقشی اساسی داشتند مثلآ: محمد بن علی راوندی در ذکر حوادث عصر سلطان سنجر سلجوقی(535ه =1140م) می نویسد: "چون جمله خراسان، سنجر را مُسلّم شد، اُمرای دولت و حَشَم او در مُهلتِ ایام دولت و قسمتِ اسبابِ نعمت، باغی شدند و چون دستی بالای دست خود ندیدند، دستِ تطاول از آستین بیرون کشیدند و به رعایا، ستم آغاز نهادند ... بی رسمی ها در ماوراءالنهر آغاز کردند ... ولایات خراسان از وطائت(ظلم و فشار) لشکر خراسان و ناهمواری های حَشَم و اتباع ایشان بستوه آمدند..."[81]
با مرگ تیمور(808ه = 1405م) و سلطنت شاهرخ، هرج و مرج و اختلافات درونی حکومت تیموری آشکار گردید بطوریکه احمدبن حسین می نویسد: "اُمرا و شاهزادگان به هم برآمدند و هر یک آنچه توانستند از گنج و لشگر برداشتند و متوجهء ولایتی و سرحدی گشتند و آنجا را در تصرف آوردند... و بنیاد ظلم و تعدّی نهادند و قتل عام شد و طمع در مالِ تاجران و رعایا و زارعان کردند ... خرابی در ولایت ها راه یافت و مردم پراکنده گشتند ... در تمام بلاد ایران، قحط و وبا واقع شد".[82]
یار احمد خوزانی - یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوی در حمله به نواحی ماوراءالنهر - در شهر نَسَف یا نخشب(نزدیک بخارا) به کشتار همهء موجودات زنده - چه انسان و چه حیوان- فرمان داد. پس از اجرای این دستور هولناک، او در پاسخ به اعتراض تنی از یارانش گفت: "حال، اندک د_تسلّی شد، عوضِ قتل عام چنگیز و تیمور را کردم".[83]
   (B5-23)
4- زد و خوردها و کشمکش های مذهبی
زد و خوردها و کشمکش های فرقه های مذهبی نیز در ویرانی و قتل و غارت شهرهای مهم ایران نقش مهمی داشت مثلآ پس از حمله غُزّها به نیشابور و قتل عام مردم و کشتار دانشمندان این شهر(بسال 548 ه- 1153 م) به تصریح راوندی: "چون غُزّان برفتند، مردمِ شهر را بسببِ اختلاف مذاهب، حقایدِ قدیم بود. هر شب فرقتی از محلّتی حشر می کردند و آتش در محلّت مخالفان می زدند تا خرابه ها - که غُزّان مانده بود- اَطلال شد و قحط و وبا بدیشان(مردم نیشابور) پیوست تا هر که از تیغ و شکنجه جسته بود، به نیاز بمُرد".[84] بی شک این اختلافات مذهبی، همبستگی و تعاون ملی را دچار تفرقه می ساخت و زمینه را برای هجوم و تسلط اقوام و قبایل بیگانه مهیا می کرد. یاقوت حموی که قبل از حمله مغول از ری دیدار کرد(بسال 617 ه- 1220م) می نویسد که بر اثر زد و خوردهای مذهبی بین شیعیان و اهل سنت و سپس میان حنفی ها و شافعی ها، شهر ری چنان ویران شد که بهنگام حمله مغول، نیروهای دفاعی آن بسیار کم و ضعیف بودند.[85]
وصّاف، نتیجهء روحی و معنوی این ظلم و ستم ها، پریشانی ها و ویرانی ها را چنین توصیف می کند:
"در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه ای، غم خانه ای و در جگری از سوزش مصیبت، تیغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دریغی".[86]
چنین شرایطی، زمینه مناسبی برای رشد ... تمایلات صوفیانه بوده است. مردمی که امنیّت اجتماعی و تکیه گاه زمینی خود را از دست داده بودند، در چنین شرایطی دست توکّل بسوی آسمان برده و از نیروهای غیبی استمداد و استعانت جستند. آنان در دین و باورهای صوفیانه آرامش می یافتند -آرامشی که آنرا در هستی ِ تاراج شده خود نتوانسته بودند بدست آورند ...

   (B5-24)
نتیجه و پایان سخن

از مجموع آنچه که گفته ایم می توان ملاحظات و نتایج زیر را یادآور شد:
- ایران بخاطر شرایط سیاسی-جغرافیائی خویش، بعنوان یک چهارراه جهانی، از یکطرف کانون تلاقی تمدن ها و فرهنگ های مختلف بوده و از طرف دیگر: همواره مورد هجوم اقوام و قبایل مختلف بوده است.
- حدود 900 سال از تاریخ ایران بعد از اسلام تا دورهء قاجار(یعنی تا آغاز قرن بیستم میلادی) در واقع، تاریخ تکرار حمله و سلطهء حکومت های قبیله ای در ایران و تداوم ساختار فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی ناشی از آن بوده است.
- این حملات و هجوم ها -هر بار- با غارت ها و قتل عام های گسترده و با ویران کردن سدها و شبکه های آبیاری، نابودی نیروهای تولیدی و فروپاشی مناسبات اقتصادی -اجتماعی، باعث وقفه ها و گسست های متعدد در تکامل تاریخی جامعهء ایران گردید.
- این حملات و هجوم ها در تسلسل تاریخی خود، باعث دلسردی و عدم علاقهء روستائیان و پیشه وران به تعمیر و ترمیم شبکه های آبیاری و کشاورزی و احیاء امور مربوط به حرفه و فن(صنعت) گردید.
- سلطهء سلاطین و امیران وقت در امور آبیاری و پیشه وری، جدا نشدن صنعت و مناسبات شهری از اقتصاد روستائی و پدید نیامدن شهرهای خودمختار و مستقل(آنچنانکه در تحولات اجتماعی غرب شاهد آن بودیم) از جمله نتایج این حملات و گسست های تاریخی بوده اند.
- حملات ایلات و قبایل، و نیز ویرانی ها و پریشانی های ناشی از خشکسالی ها، قحطی ها و زمین لرزه ها، همچنین جنگ های سرداران و شاهزادگان محلی و زدوخوردهای فرقه های مذهبی تأثیرات مخرّب خود را بر شعور اجتماعی جامعهء ایران باقی گذاشته و باعث تضعیف همبستگی های ملی و قطع رابطهء جامعه با بُعد تاریخی خویش گردیدند. هر حمله ای با ویرانی ِ مدارس بزرگ علمی، آتش زدن کتابخانه ها و با آوارگی و فلاکت فلاسفه و دانشمندان همراه بود. بعبارت دیگر: این حملات و هجوم ها - هر یک - شمشیری بودند که - هر بار - جامعهء ایران را از ریشه و گذشتهء خویش قطع کردند بطوریکه ما مجبور شدیم - هر بار - از صفر آغاز کنیم؛ بدون آگاهی تاریخی، بی هیچ خاطره ای از گذشته، بی هیچ دورنمائی از آینده .
 


افزوده ها و یادداشت ها:

 علی میرفطروس در سال ١٣٢٩ / 1950 در شهرستان لنگرود زاده شد. از دوران دبیرستان به نویسندگی و شاعری پرداخت و در سال ١٣٤٩ با سردبیری و انتشار نشریه ء « سهند » (دانشگاه تبریز) در جنبش دانشجوئی ایران معروف گردید بطوریکه بقول بعضی از صاحب نظران،« سهند در محافل روشنفکری و دانشجوئی ایران چون بُمبی منتشر شد». با انتشار سهند، علی میرفطروس دستگیر، زندانی و تبعید شد. دو مجموعه شعر « آوازهای تبعیدی »و « سرود آنکه گفت: نه! »حاصل آن سال های دور است. او در دانشگاه‌های ایران، تاریخ و حقوق قضائی خواند و تحصیلات عالیه را در "مدرسه‌ء مطالعات عالی" (دانشگاه سوربن پاریس) ادامه داده و نیز به اخذ درجهء دکترا در نائل آمده است.  کتابهای او عبارتند از:
«جنبش حروفیّه و نهضت پسیخانیان»(1356)  «حلاّج»و« اسلام شناسی » و سروده ‌« آخرین شعر »-   اسلام شناسی ٢   (١٩٨٦)   ملاحظاتی در تاریخ ایران (١٩٨٨)   عمادالدین نسیمی ، شاعر و متفکّر حروفی (١٩٩٢)   دیدگاه‌ها (١٩٩٣)   گفتگو‌ها (١٩٩٨)   رو در رو با تاریخ (١٩٩٩)   هفت گفتار (٢٠٠١)


1- "روضات الجنّات فی اوصاف مدینة هَرات"، اسفزاری، ج 1، ص 266؛ "تاریخ مغول"، عباس اقبال آشتیانی، ص 57؛ "تاریخ نامهء هرات"، سیف بن محمّد هروی، صص 58- 63.
2- نگاه کنید به: "تاریخ جهانگشا"، جوینی، ج 1، ص 140؛ "طبقات ناصری"، قاضی منهاج السراج، ج 2، ص 121؛ "روضات الجنات"، ج 1، صص 255- 257 و 263- 264.
3- "تاریخ جهانگشا"، ج 1، صص 126- 127 و 128؛ "تاریخ نامهء هرات"، صص 56- 57.
4- "جامع التّواریخ"، رشید الدّین فضل الله، ج 1، صص 363- 364. "حَشَر" به افرادی می گفتند که مغول ها از میان جوانان شهرها اسیر می کردند و آنان را در حملات خود به شهرها در جلو می راندند و در واقع "بلاگردان" یا "سپر بلا"ی خود می کردند.
5- "تاریخ جهانگشا"، ج 1، صص 70 و 82- 83 مقایسه کنید با "جامع التّواریخ"، ج 1، صص 361- 362. در بارهء سمرقند و بخارا نگاه کنید به مقالهء "نظری به دو شهر تاریخی سمرقند و بخارا"، ابوالفضل آزموده، در: هنر و مردم، شمارهء 110، 1350، صص 59- 63.
6- "تاریخ جهانگشا"، ج 1، صص 100- 101: "روضة الصّفا"، میرخواند، ج 5، ص 105 مقایسه کنید با: "جامع التواریخ"، ج 1، ص 373. بنا به گزارش نظام الدّین شامی، 160 سال بعد در حملهء تیمور نیز: پایتخت خوارزم آنچنان ویران شد که "در سراسر آن دیواری که در سایهء آن کسی بیاساید نماند و بر ساحتِ ویران آن، جو کاشتند": "ظفرنامه"، صص 16، 66- 72 و 107- 108. در بارهء خوارزم قدیم، نگاه کنید به مقاله های س.پ. تولستو در: یغما، سال هشتم، 1334، صص 537- 541؛ آریانا، چاپ کابل، سال چهارم، 1325، صص 1238- 1247.
7- "جامع التّواریخ"، ج 1، ص 372؛ سرزمین های خلافت شرقی، لسترنج، صص 476- 477.
8- "روضات الجنّات" ... ج 2، ص 94؛ "تاریخ نامهء هرات"، ص 80.
9- از جمله نگاه کنید به: "جامع التّواریخ"، ج 1، صص 368 و 375- 377 و 380 و 381- 383.
10- "تاریخ جهانگشا"، ج 1، صص 3- 5، مقایسه کنید با گزارش معین الدّین اسفزاری در حملهء تیمور به نواحی خراسان: "روضات الجنات"، ج 2، ص 45. برای آگاهی از عواقب شوم جمله مغول به ایران، نگاه کنید به: "تاریخ ادبیات ایران"، ذبیح الله صفا، ج 3، صص 77- 86؛ "کشاورزی و مناسبات ارضی در عهد مغول"، پتروشفسکی، ج 1، صص 46- 63 و 67- 74؛ "مالک و زارع در ایران"، لمبتون، صص 201؛ "تاریخ غزنویان"، باسورث، صص 263- 264؛ "تاریخ فتوحات مغول"، ساندرز، صص 61 و 68 و 126-127؛ "دیدگاه ها"، علی میرفطروس، صص 65- 78.
11- نگاه کنید به: "تاریخ جهانگشا"، ج 1، ص 18؛ همچنین نگاه کنید به مقالهء جرج ورناوسکی در: نشریهء دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، شماره 2، سال 11، 1338، صص 151- 159؛ "مسائل عصر ایلخانیان"، منوچهر مرتضوی، صص 259- 268.
12- "تاریخ غزنویان"، ک. ادموند باسورث، ج 1، ص 147. پیگولوسکایا نیز اطلاعات ارزشمندی در بارهء شهرهای دورهء ساسانی بدست می دهد. نگاه کنید به:

Pigulevskaja, N: Les villes de l'Etat iranien aux epoques Parthe et Sassanide, Paris, 1963.

13- "تاریخ ایران"، پیگولوسکایا، پطروشفسکی و ... ص 181.
14- "ایران از آغاز تا اسلام"، صص 343- 344.
15- در بارهء وضع علم، فلسفه و ریاضیات در این عصر نگاه کنید به: "تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی"، ذبیح الله صفا، ج 1؛ "انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی"، د. اولیری؛ "فرهنگ ایرانی پیش از اسلام"، محمّد محمّدی، صص 203- 253؛ "معارف اسلامی"، شمارهء 13، 1350، صص 67- 71؛ "سخن علمی"، شمارهء 7، 1347، مقالهء کرلو نلینو، صص 315- 318.
16- در بارهء جندی شاپور نگاه کنید به: "فرهنگ ایرانی پیش از اسلام"، صص 229- 253.
17- یاقوت حَمَوی -سیّاح عرب- تعداد حمام های مصر در این زمان را 4000 ذکر کرده است که می توان از این رقم به کثرت کتاب های سوخته شده پی برد: "معجم البُلدان"، ج 5، ص 243.
18- نگاه کنید به: "تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی"، ذبیح الله صفا، ج 1، صص 33- 34؛ "تاریخ تمدّن اسلام"، جرجی زیدان، ج 3، صص 434- 436؛ "فرهنگ ایرانی پیش از اسلام"، محّمد محّمدی، صص 39- 64؛ "حلاّج"، علی میرفطروس، چاپ سیزدهم، صص 87- 89.
19- "آثار الباقیه"، ابوریحان بیرونی، ص 48. مقایسه کنید با روایت ابن خلدون در حملهء مغول به خراسان: "مقدمه"، ج 2. در مورد قتل عام های قُتیبه بن مُسلم در خراسان و خوارزم، ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی این مناطق در فصل آینده سخن خواهیم گفت.
20- "تاریخ و تمدّن ایلام"، یوسف مجیدزاده، ص 103، برای آگاهی از تمدّن ایلام نگاه کنید به: فصل های سوّم و چهارم همان کتاب؛ "تاریخ تمدّن"، ویل دورانت، ج 1، صص 175- 177؛ "ایران از آغاز تا اسلام"، گیرشمن، صص 54- 60؛ سخنرانی های نخستین گنگرهء تاریخ و فرهنگ ایران، مقالهء شیرین بیانی، صص 40- 51.
21- "ایران باستان"، صص 194 و 1233؛ "تاریخ گردیزی"، ص 59.
22- "تاریخ گردیزی"، صص 58- 59. نظامی گنجوی نیز در ذکر "ویران کردن آتشکده های عجم توسط اسکندر" به آتش زدن کتاب های پارسی اشاره کرده است. نگاه کنید به: "کلیّات خمسهء نظامی"، شرفنامه، انتشارات امیرکبیر، 1351، صص 970- 971. انتقال کتاب ها و نُسخ خطی کتابخانه های ایران به کشورهای مهاجم در سایر حملات بیگانگان نیز جریان داشته، مثلآ: در جریان لشکر کشی به حدود شمالی ایران، پطر کبیر به کتاب ها و نُسخ خطّی فراوان دست یافت و آنها را به سن پطرزبورگ منتقل ساخت. همچنین اوزپ سنکوسکی(استاد زبان عربی و ترکی دانشگاه سن پطرزبورگ) در سال 1828 پس از ورود به اردبیل -که هنوز در اشغال نظامیان روسی بود- مقامات ذیربط را متقاعد کرد تا مجموعهء نسخ خطّی موجود در کتابخانهء این شهر را به سن پطرزبورگ منتقل کنند. نگاه کنید به مقالهء "ایرانشناسی در شوروی" نوشته موریل اتکین در: نشر دانش، شمارهء 4، خرداد-تیر 1368، صص 13- 14.
23- "احیاء الملوک"، مقدمهء منوچهر ستوده، صص 16- 17.
24- "تذکرة الشعرا"، ص 26.
25- "تاریخ یمینی"، عُتبی، ص 178؛ "معجم الادبا"، ج 2، ص 315؛ همچنین نگاه کنید به:

A. Mazaheri: La vie quotidienne des musulmans au moyen-age, p 149.

26- "تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی"، ص 154؛ همچنین نگاه کنید به: "بخارا؛ دستاورد قرون وسطی"، ریچارد فرای، ص 151-152.
27- "تاریخ بیهقی"، ص 227.
28- مُجمل التّواریخ و القصص، ص 404؛ "کامل"، ابن اثیر، ج 19، حوادث سال 420ه.
29- "تاریخ بیهقی"، صص 386- 473.
30- "تاریخ یمینی"، ص 332.

31- La vie quotidienne des Musulmans, p 149.

32- "راحه الصدور"، صص 177- 181؛ "کامل"، ابن اثیر، حوادث سال های 548 و 549 و 556 هجری؛ "روضات الجنّات"، ج 1، صص 244- 245؛ "تاریخ نیشابور"، موءید ثابتی، صص 161- 181 و 221- 222 و 230 و 250. انوری در باره بی رحمی ها و غارتگری های ترکان غُزّ در نواحی خراسان، قصیده جانگدازی دارد که با این دو بیت آغاز می شود:
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر ............ نامهء اهل خراسان به برِ خاقان بَر
نامه ای مطلع آن: رنج تن و آفت جان......... نامه ای مقطع آن: درد دل و خون جگر
در این باره نگاه کنید به مقالهء تحلیلی "بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر..."، علی میرفطروس، در: ایرانشناسی، شمارهء 1، سال 12، آمریکا، 1379، صص 118- 131.
33- "راحه الصدور"، صص 377 و 392.
34- "معجم البلدان"، ج 5، ص 114.
35- "سیرت جلال الدّین مِنکبرنی"، ص 48.
36- "معجم الادبا"، ج 5، ص 467؛ همچنین نگاه کنید به: "نشوارالمحاضرة"، قاضی محسن تنوخی، ج 2، صص 324- 328.
37- "تاریخ تمدّن اسلام"، جرجی زیدان، ج 3، ص 438؛ مقایسه کنید با: "جامع التّواریخ"، ج 1، ص 361 در حملهء مغول به بخارا و نابود کردن کتابخانه های این شهر. هلاکوخان در حمله به قلعهء الموت و فتح آن(در سال 1256م) نیز دستور داد تا کتابخانهء سیّدنا(متعلق به حسن صباح) را سوزاندند و نابود کردند.
38- "تاریخ جهانگشا"، ج 1، صص 84-85.
39- "جامع التّواریخ"، ج 2، ص 767. در بارهء رونق علم و فلسفه در بخارا، نگاه کنید به: "بخارا؛ دستاورد قرون وسطی"، ریچارد فرای، خصوصآ صفحات 79- 122 و 146- 156.
40- مکاتبات رشیدی، مکتوب 36.
41- "راهنمای کتاب"، ج 8، 1344، ص 72، مقالهء "کتابشویان"، محمّدتقی دانش پژوه.
42- "تاریخ آل مظفر"، محمّد کتبی، ص 49.
43- نگاه کنید به: "عالم آرای عباسی"، اسکندربیک ترکمان، ج 1، ص 209؛ "خلاصه التّواریخ"، قاضی احمد قمی، ج 2، ص 1012.
44- "خلاصه التّواریخ"، ج 2، ص 754.
45- "خلاصه التّواریخ"، ج 2، ص 874.
46- "خلاصه التّواریخ"، ج 2، صص 798 و 1075- 1076.
47- برای گزارش ارزشمندی از کتابخانه های ایران در قبل و بعد از اسلام نگاه کنید به: "کتاب و کتابخانه های شاهنشاهی ایران"، رکن الدّین همایونفرّخ، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، تهران، 1345، همچنین مقالات همین نویسنده در: مجلهء هنر و مردم، شماره های 43- 54، 1345 و شماره های 55- 75، 1346؛ نشریه تلاش، شمارهء 1، 1345، ص 77- 84؛ همچنین نگاه کنید به: "نقش ایران در فرهنگ اسلامی"، علی سامی، ص 252- 275 و
La vie quotidienne des Musulmans, pp. 146- 151.
48- "تمدن اسلامی در قرن چهارم"، آدم متز، ج 2، ص 202.
49- در بارهء پیشرفت علوم و خصوصآ ریاضیات(حساب، هندسه، جبر، مثلثات و نظریهء مقدماتی اعداد) در این دوران نگاه کنید به: "زندگینامهء ریاضیدانان دورهء اسلامی از سدهء سوّم تا سدهء یازدهم هجری"، ابوالقاسم قربانی؛ "تاریخ علوم عقلی در تمدّن اسلامی"، ذبیح الله صفا، ج 1؛ "پارسی نامه"، ابوالقاسم قربانی؛ "تاریخ ایران"(کمبریج)، ج 4، صص 330- 364.
50- "احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم"، ص 280، چاپ لیدن، ترجمهء فارسی، ج 2، ص 406.
51- "صورة الارض"، صص 26- 27.
52- "نزهة القلوب"، صص 151- 152؛ همچنین نگاه کنید به: "سفرنامه"، ابن بطوطه، ص 389؛ "معجم البُلدان"، یاقوت حَمَوی، ج 5، ص 396.
53- نگاه کنید به: "روضات الجنّات"، ج 2، صص 4 و 44-45 و 49- 55 و 94؛ "ظفرنامه"، نظام الدّین شامی، صص 83- 84. در مورد حملهء مغول به هرات نگاه کنید به: صفحهء 19 کتاب حاضر.
54- "سفرنامه"، صص 166- 167.
55- "سفرنامه"، ص 212.
56- "ظفرنامه"، شرف الدّین علی یزدی، ج 1، ص 314؛ "منتخب التّواریخ"، معین الدّین نطنزی، ص 336؛ "تاریخ آل مظفّر"، کتبی، ص 114؛ "روضة الصّفا"، میرخواند، ج 6، ص 157.
57- "سیاست و اقتصاد عصر صفوی"، باستانی پاریزی، ص 358.
58- نگاه کنید به: "مُجمل التّواریخ"، ابوالحسن گلستانه، صص 390 و 458؛ مقایسه کنید با: "رستم التّواریخ"، رستم الحکما، صص 248- 255.
59- "تاریخ مغول"، عباس اقبال آشتیانی، ص 571؛ مقایسه کنید با: "سفرنامه"، ابن بطوطه، ج 1، ص 253.
60- "خلاصة التّواریخ"، ج 2، ص 797؛ مقایسه کنید با سخن قطران تبریزی در بارهء حملهء غُزّها به شهرهای آذربایجان: "شهریاران گمنام"، احمد کسروی، صص 191- 192 و 195- 199.
61- "تاریخ طبرستان"، ابن اسفندیار، ج 1، ص 164.
62- "تاریخ طبرستان"، ج 1، ص 165.
63- نگاه کنید به: "تاریخ طبرستان"، ص 183؛ تاریخ رویان، اولیاء الله آملی، ص 69.
64- "تاریخ طبرستان"، ص 190؛ همچنین نگاه کنید به: "مختصرالبُلدان"، ابن الفقیه، ص 32؛ "فتوح البُلدان"، بلاذری، ص 158.
65- "تاریخ طبرستان، رویان و مازندران"، ظهیرالدّین مرعشی، ص 67؛ "تاریخ طبری"، ج 14، ص 6135.
66- "تاریخ طبرستان"، صص 239- 240؛ "تاریخ طبرستان، رویان و مازندران"، مرعشی، ص 135.
67- "تاریخ طبرستان"، ص 253.
68- "حبیب السیر"، خواندمیر، ج 2، صص 337 و 408.
69- "تاریخ طبرستان"، صص 245- 247؛ "تاریخ طبرستان، رویان و مازندران"، ص 136.
70- "تاریخ طبرستان"، ص 254؛ "تاریخ طبرستان، رویان و مازندران"، ص 139. مقایسه کنید با "تاریخ بیهقی"، صص 588 و 591- 601، در قتل و غارت مردم آمل و ساری توسط سپاهیان سلطان مسعود غزنوی.
71- "بدایع الزّمان"(تاریخ افضل)، صص 89 و 91- 93؛ "سلجوقیان و غز در کرمان"، ص 131؛ "تاریخ کرمان"، ص 362 مقایسه کنید با: "فارسنامهء ناصری"، گفتار اوّل، ص 161؛ "انقراض سلسلهء صفویه"، لاکهارت، صص 131 و 188- 189 و 194؛ "برافتادن صفویان برآمدن محمود افغان"، صص 78 و 205- 211؛ همچنین نگاه کنید به: "تاریخ جدید یزد"، ص 90، دربارهء محاصرهء شهر یزد بوسیلهء تیمور و قحطی و مرگ و میر مردم، "روضات الجنّات"، ج 2، ص 53 در مورد قحطی شهر هرات؛ "خلاصه التّواریخ"، قاضی احمد قمی، ج 2، صص 897- 898، در حمله و غارت مشهد توسط ازبک ها و قحط و غلا در شهر؛ "جامع جعفری"، ص 473 در تخریب خانه ها و آبادی های شهر کرمان بدستور آقا محمّدخان قاجار. ویلم فلور نیز گزارش های ارزنده ای از غارت و تاراج شهرهای تجارتی کرمان، لار در زمان صفویان و حملهء افغان ها و قحط و غلای آن دوران بدست می دهد. نگاه کنید به: "برافتادن صفویان برآمدن محمود افغان"(روایت شاهدان هلندی)، صص 29- 35، 44- 45، 60- 63، 78، 82، 205- 211، 278- 285 و 305.
72- "جامع التّواریخ حسنی"، نسخهء خطی کتابخانهء ملّی، نقل از: "آسیای هفت سنگ"، باستانی پاریزی، ص 181.
73- "سلجوقیان و غُز در کرمان"، صص 129 و 134 و 143- 144، "بدایع الزّمان"، ص 89. در مورد حملات دیگر و قتل عام مردم، ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات اقتصادی-اجتماعی منطقهء کرمان، نگاه کنید به: "سلجوقیان و غُزّ در کرمان"، صص 59، 62، 77- 78، 100- 104، 118، 121، 129، 131، 143- 144، 177، 201، 203 و 207؛ "تاریخ آل مظفر"، صص 87 و 89. در مورد آبادانی و رونق اقتصادی منطقهء کرمان در قرون وسطی نگاه کنید به: "مختصرالبلدان"، ابن فقیه، ص 20؛ "صورة الارض"، ابن حوقل، ص 77؛ "حدود العالم"، یاقوت حَمَوی، ص 126؛ "سرزمین های خلافت شرقی"، لسترنج، صص 321- 339؛ "سلجوقیان و غُزّ در کرمان"، صص 62 و 100 و 103.
74- نگاه کنید به: "احیاء الملوک"، صص 18 و 113- 114؛ "مطلع السعدین"، عبدالرزّاق سمرقندی، ج 2، صص 75 و 652؛ در مورد آبادانی و رونق اقتصادی سیستان در قرون وسطی نگاه کنید به: "احیاء الملوک"، صص 12 و 14 و 86 و 441؛ "صورة الارض"، ابن حوقل، صص 152- 153 و 155 و 160- 161؛ "مختصرالبُلدان"، ابن فقیه، ص 22. در مورد حملات دیگر، قتل عام های مردم، ویرانی شهرها و فروپاشی شبکه های آبیاری و کشاورزی در منطقهء سیستان نگاه کنید به: "احیاء الملوک"، صص 83 و 98 و 100 و 104؛ "ظفرنامه"، نظام الدّین شامی، ص 92.
در اینجا، بی آنکه بخواهیم به قرینه سازی های ظاهری دچار گردیم، یادآور می شویم که حملهء عراق به ایران(1359) و تداوم 8 سال جنگ خونین و بیهوده، و نتایج سهمگین این جنگ در ویرانی شبکه های اقتصادی و صنعتی ایران، نابودی بناهای تاریخی و تلفات عظیم انسانی(خصوصآ نیروهای تولیدی و جوان جامعه) می تواند یک مصداق عینی در تکمیل نظرات ما باشد. "انستیتو بین المللی تحقیقات در بارهء صلح"(سیپری) در استکهلم، خسارت جنگ 8 سالهء ایران و عراق را بیش از درآمد نفتی این دو کشور در یک قرن اخیر دانسته است. منابع دیگر، خسارت جنگی ایران را 74 تا 91 بیلیون دلار ذکر کرده اند.
روزنامه کیهان(14 اردیبهشت 68) ضمن چاپ لیستی از آثار تاریخی و فرهنگی آسیب دیده در جریان جنگ ایران و عراق به نقل از رئیس "سازمان میراث فرهنگی کشور" نوشت: "استقرار تأسیسات نظامی و پایگاههای هوایی در جوارِ شهرهای باستانی و اقدام به سنگرکنی در محوطه های باستانی، نمونه هایی از بی توجهی به سیاست عدم استقرار مواضع نظامی در جوار آثار باستانی است. یکی از دلایل تخریب آثار تاریخی ایران در طول جنگ تحمیلی همین امر بوده است". وی به عنوان نمونه به معبد چُغا زنبیل -یکی از 3 آثار فرهنگی ثبت شده در میراث فرهنگی جهانی در خوزستان- اشاره کرده که "سپاه پاسداران در محوطهء آن، پایگاه نظامی احداث نموده و به همین جهت امکان سرکشی و جبران خسارت وارده وجود نداشته است".
بر اساس گزارش روزنامهء جمهوری اسلامی(14 اردیبهشت 74): 80% آثار تاریخی شهر تازه کشف شده در اطراف "بُرازجان" به دلیل حفاری های غیر مجاز توسط افراد سودجو، رو به نابودی است. این شهر تاریخی که متعلق به دورهء ساسانیان است دارای یک آتشگاه، یک معبد میترائی(مهر پرستی)، دژ دفاعی و آثار دیگر می باشد.
75- "ایران و قضیه ایران"، کُرزُن، ج 1، ص 247؛ "مقاله نیشابور"، لورنس لاکهارت، مجلهء دانشکدهء ادبیات مشهد، سال سوّم، شمارهء 4، ص 338. در مورد اهمیّت علمی و فرهنگی شهر نیشابور در قرون وسطی نگاه کنید به مقالهء لاکهارت در مجلهء فوق الذکر، صص 337- 350؛ "نیشابور مرکز خراسان، قدیم ترین پایگاه علوم اسلامی"، عبدالحمید مولوی، نشریهء دانشکدهء معقول و منقول مشهد، شمارهء 1، 1347، صص 182- 226؛ "نیشابور به روایت تاریخ"، عباس شریفی نارانی، نشریهء میراث فرهنگی، شمارهء 3- 4، صص 75- 80.
76- "تحریر تاریخ وصّاف"، ص 128، همچنین نگاه کنید به: صص 215- 216 و 362.
77- سفرنامه، ص 9.
78- "جامع التّواریخ"، ج 2، ص 767؛ در بارهء زمین لرزه های شهر تبریز نگاه کنید به مقالهء عزیز دولت آبادی در: نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز، شمارهء 2، سال 16، 1343، صص 137- 162؛ "زمین لرزه های تبریز"، یحیی ذکاء، تهران، 1359. برای آگاهی از زمین لرزه های شهرهای مهم ایران نگاه کنید به کتاب ارزشمند: "تاریخ زمین لرزه های ایران"، تألیف ن.ن. آمیرسیز و ج.پ. مِلویل.
79- "تاریخ یمینی"، صص 276- 278.
80- "ایران و قضیه ایران"، ج 1، ص 248.
81- "راحه الصدور"، صص 171- 172. راوندی در ذکر ظلم و ستم های ترکان غُزّ در خراسان نیز یادآور می شود که: غُزان در خراسان بی رسمی ها کردند و بی رحمی های نمودند که "اگر بشرح آید ده کتاب چنین باشد"، "راحه صدور"، صص 377 و 393- 394.
82- "تاریخ جدید یزد"، صص 249- 250. برای آگاهی از جنگ های داخلی، حمله ها، کشتار مردم و خصوصآ غارت تجّار خارجی و داخلی و فروپاشی اقتصاد شهرها و روستاهای فارس، خوزستان، بیهق، لار، کرمان و ... از جمله نگاه کنید به: "روضات الجنّات"، معین الدّین اسفزاری، ج 2، صص 190- 191 و 198؛ "حبیب السّیر"، خواندمیر، ج 4، 439؛ "تاریخ آل مظفر"، صص 43 و 108- 109؛ "راحه الصدور"، ص 377 و 381 و 392؛ "سلجوقیان و غز در کرمان"، صص 58- 60؛ "تاریخ بیهق"، ابوالحسن بیهقی، صص 267 و 268 و 269 و 271؛ "تاریخ وصّاف"، ص 361؛ "ظفرنامه"، شرف الدّین علی یزدی، ج 1، صص 263 و 427 و 541 و 559- 562؛ "تاریخ احوال حزین"، صص 103- 108؛ "برافتادن صفویان برآمدن محمود افغان"(روایت شاهدان هلندی)، ویلم فلور، صص 28، 29، 35، 44، 45، 63، 78، 82، 205- 211 و ...
83- نگاه کنید به: "تاریخ عالم آرای صفوی"، مولف ناشناس، بکوشش یدالله شکری، ص 372. برای نمونه های دیگری از کشمکش سرداران و امیران داخلی و ویرانی شهرها در این دوره نگاه کنید به صفحات 96، 220، 225 و ...، "تاریخ عالم آرای صفوی".
84- "راحه الصدور"، ص 182، همچنین نگاه کنید به: "کامل"، ابن اثیر، ج 17، صص 228- 229، حوادث سال 448 و ج21، ص175، حوادث سال 554ه.
85- نگاه کنید به: "معجم البُلدان"، ج2، ص 893، مقایسه کنید با روایت خواندمیر و مستوفی در: "حبیب السّیر"، ج3، ص2؛ "نزهة القلوب"، ص57، همچنین نگاه کنید به "زندگانی من"، احمد کسروی، ص13؛ "ویژگی های تاریخی شهرنشینی در ایران دورهء اسلامی"، احمد اشرف، در: نامهء علوم اجتماعی، سال اوّل، شمارهء 4، 1353، صص 30- 32.
86- "تاریخ وصّاف"، ص361، مقایسه کنید با گزارش محمّدبن ابراهیم در: "سلجوقیان و غُزّ در کرمان"، صص 129 و 134 و 144 و گزارش سیف بن محمّد هرَوی در: "تاریخ نامهء هرات"، صص 82- 83 و گزارش افضل الدّین کرمانی، در: "بدایع الزمان"، ص 89.