آدرس این مقاله در فراز : Afraz.blogsky.com/0000/00/00/post-6
منبع : ارائه شده نویسنده
توضیح : 9 قطعه
کتابهایی در زمینه های پزشکی، داروسازی، نجوم، آئین کشورداری، حرکت، زمان، آفرینش، اخلاق، تاریخ، جغرافیا و فلسفه و مسائل دینی و آئینی و ... شگفتا که دست روزگاران آن همه دانش را از دست فرزندان نیاکان، و آیندگان بازستاند. دو رخداد در تاریخ ایران باستان سبب نابودی تمامی ره آوردهای خرد و دانش ایرانیان در در گسترهی مرزهای فرهنگی ایران گشت. نخست یورش اسکندرو دیگر هجوم شگفت آور تازیان بیابانی .
یکی از اعضای بنیاد نیشابور، در این جستار به پردازش و پژوهش در اسناد و مدارک به یادگار مانده در این باره ، پرداخته است.
(B6-1)
مقدمه :
نسب نامه دولت کیقباد ورق بر ورق هر سویی برده باد (نظامی)
فرهنگ و تمدن بی مانند فلات ایران و اندیشههای اهورایی بنیان گذاران هنجارهای نظام جامعهی آریایی، از آنجا که دارای دیرپایی و ایستایی (= ثبات) چندین هزار ساله و ژرفای شگفتی است، هماره در برابر یورشها و کینه ورزیها و ژاژگوییهای انیران و بیگانگان در پهنای گیتی است که در درازنای سرگذشت شگفت آوراین کهن بوم و بر بارها و بارها نمودار گشته است. چه بسا سرها و مغزها و اندیشههای خجسته و گرانسنگی که بر زیر شمشیر سترگ دژخیمان یونانی (اسکندر گجستک)، تازیک (=اعراب)، مغول (چنگیز و تیمور) و ترک (غزنویان و قاجاریه) از تنها بر زمین افکنده گشته و چه بسا بناها و سازههای ورجاوند و شگفت انگیزی که در زیر سم ستوران ددمنشان و صحرانوردان، با خاک یکسان و چه بسا دانشگاهها و دبستانها و کتاب سراهای بسیاری که طعمهی آتش رشک ورزان و کینه جویان اهرمن خویی گشت که آه را از نهاد هر دانشورز ونیک اندیشی در هر زمان به گسترهی اندیشهی ایرانی به در خواهد آورد. سوختن و نابودی ادبیات و دانش نوشتاری ایرانیان باستان که به راستی و جرات توان گفت پربارترین دانشهای معاصر و دانش نامهها را دارا بودند، به هنگام یورش بیگانگان دانش ستیز چنان دچار آسیب و ویرانی گشتند که شوربختانه تا به امروز نیز هر گونه آگاهی درست و دقیق ما را از چگونگی و سیر دگرگونی اندیشهای آن و چگونگی آن دانشهای بسیار و گرامی که جهانیان از آنها برخوردار و بدانها وام دار بودند، بی بهره و نادان کرده است؛ که برای نمونه می توان تنها اشاره به نشانی بسیار کوچک (پس از اسلام) در برابر تاریخ جانکاه نابودی اندیشههای نوشته شدهی ایرانیان پیشین کرد و آن:« کتاب سوزی غزان در حمله به نیشابور و آتش زدن پنجاه هزار دفتر ایرانی در مدرسهی صابونی که از آن میان تنها یکی به نام «ابانه» یا کتاب الصناعتین در علم فصاحت و بلاغت نوشتهی ابوهلال، حسن بن عبداله عسگری، بر دست روندهای از آتش رهایی یافته و با شرح واقعه به کتابخانهی رضوی تقدیم شده است. و این یکی از هفده کتابخانه و مدرسه نیشابور آن روز است که آگاهی سوختنش به ما رسیده.» (1) و یا «کتاب سوزی محمود غزنوی پس از گشودن ری» (2) و یا «آتش زدن مسعود غزنوی کتابخانهی ابن سینا را در اصفهان»(3) که جز آهی سرد اینک دگر بهرهای از آن همه دانش، برای آیندگان برنمانده است. اما در این میان «دردو برهه از تاریخ ایران باستان» در دو یورش و پیکار خانمان برانداز از بیگانگان وحشی و دور از فرهنگ و بادیه نشین، سبب نابودی بسیاری از کتب و منابع مدون، پیرامون بسیاری از دانشهای پیشرفتهی آن روزگاران گشت و چگونگی آن منابع در بزرگترین ترین کتابخانههای آن روزگار که مورد ستایش و نیایش مورخین ایرانی و انیرانی و یا رو دشمن قرار گرفته، در شعلههای آتش آن دژخیمان و تاری غبار و آلودگیهای برخاسته از سم ستورانشان که در مدت هزارهها بر پیکرهی آن دانشنامهها بنشسته، راه را برای پژوهش و دریافت آگاهیها در این باره بسیار دشوار ساخته است. هم چنان که کماکان اشاره شد، دو رخداد گفته شده در تاریخ ایران باستان که در تناسب با روحیهی زمخت و ستیزه جوی و روان بی رامش و دور از فرهنگ دشمنان، سبب نابودی تمامی ره آوردهای خرد و دانش ایرانیان در کتابخانههای بنام در گسترهی مرزهای فرهنگی ایران گشت، نخست: یورش اسکندر گجستک رومیک یونانی مآب در سالیان پیش از زایش مسیح و دودیگر هجوم شگفت آور تازیان بیابانی به مرزهای زرخیز ایران زمین در فرجام روزگار فرمانروایی دودمان ساسانیان بر ایران است که ما در این جستار به پردازش و پژوهش در اسناد و مدارک به یادگار مانده در این باره خواهیم پرداخت.
(B6-2)
الف- «مراسم کتاب سوزان اسکندر گجستک»
الکساندر مقدونی (316-332ق.م) فرزند فیلیپ مقدونی (مدت سلطنت: 336 (مقتول)- 359 ق.م) که در پایان پادشاهی خجستهی هخامنشی و در هنگام فرمانروایی «دارا»(داریوش سوم) به ایران زمین و کتابخانهها و دانشسراهای بی مانند آن تاختن گرفت، و پس از رویدادهای بسیار و ددمنشیها و اهرمن خوییهای بسیار که از گسترهی این جستار برون است، فرمان داد که در روند آیینی با نام جشن «کتاب سوزان» (نه بدین معنا که در آن عصر این عنوان به کار برده شده است) بسیاری از کتابها و گفتارها و مدارک پیرامون دانش و پژوهشهای ایرانیان و آگاهیهای نیاکان را به کام آتش کشیده و باقی را بدان سوی دریاها و سرزمین یونان رهسپار کرده و به زبان ایشان ترجمه کنند. از جملهی دفترهای علمی و کتابهای ویژه در کتابخانههای ایران، یکی متن دست نخورده وکامل اوستا و دانشهای دینی و کیش مزدیسنا بوده است که برابر با متن پهلوی «دینکرت» (کتاب چهارم):« دارای دارایان (داریوش کبیر یا داریوش دوم؟) همه اوستا و زند، آن چنان که زرتشت از اورمزد پذیرفت، نوشته به دوپچین (نسخه)، یکی به گنج شیزیکان، یکی به دژنپشتک داشتن فرمود.»
«گنج شیزیکان» و «دژنیپیشتک» نام دو کتابخانه و پژوهشگاه نامبردار در ایران بوده است که نخستین در شهر «شیز» جایگاه آتش گرامی در آتشکدهی آذرگشسب (تخت سلیمان) و دودیگر، گویا که پیرامون تخت جمشید (پرسپولیس) و به گمان برخی از دانشمندان همان بنای «کعبهی زرتشت» در نقش رستم شیراز در برابر آرامگاههای پادشهان هخامنشی است. و به هیچگونه دور نیست که کتابهای کتابخانهی تخت جمشید (دژنپشت= دژنیپشیتک= دژ(قلعه)+ نیپیشتک (نوشته)= دژنوشتهها و جایگاه نگهداری کتب و نامگان- دبیرخانهی شاهنشاهی) به تمامی سوزانده و پژ.هشهای کتابخانهی شیز به فرمان سردار مقدونی همگی به یونان و زبان یونانی و نزدارستو (استاد اسکندر) برده شد.
(B6-3)
نوشتههایی که به زبان پارسی باستان و اوستایی، دارای گونههای گوناگون دانشهای به روز و بررسیها، به یونان و بدان زبان ترجمه و دگرگون گشت، و در روند زمان جزو بنیان نگرههای فلسفی و دانشهای دانشوران آن سامان گشت و بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه و نویسندگان آتن و یونان باستان، بدین سان، از علوم و دانشهای گرانسنگ فرهیختگان و یژوهندگان ایرانی بهره مند گشته و آن چه را که امروز فرزندان آنان، اروپاییان امروزی، دانشهای نخستین جهان در یونان و باختر و وابسته به خود و نتیجهی زایش اندیشهی اندیشه ورزان مغرب زمین در جهان باستان دانسته و آنان را تنها مردمان دانش یار و علم گرا و متفکر روزگار نخست می دانند، دیگر بایسته است که نه تنها ایشان، که می باید تمامی مردمان گیتی به دانند و آگاه باشند که همهی آن خردورزیها و بیشینهی آن دانشها به راستی وابسته به اندیشه و دانشنامههای شرقیان است که به زور شمشیر خونخواران تاریخ (نه تنها در برههی یورش مقدونیان) از آنان ستانده و در ذهن و اندیشهی اهالی آن سامان تزریق و آموزش داده شد. هر چند که نمی باید فراموش کرد، پیش از آن نیز نسیم دلاویز فرهنگ ایرانی بسیاری از آنان را به دامان ایران فرهنگی (ایران بزرگ- ایران نخستین) کشانده و آنان را پیشتر از حملهی اسکندر گجستک نیز، کودکان دبستان فرزانگی خویش ساخته است.
و این نه به گفتهی ما که، به گفتار آنان همی گوییم که:« شاگردی کردن فیثاغورس در نزد مغان ایرانی، شاگردی کردن دموکریتوس در نزد ایرانیان، و روابط افلاطون با مغان که دیوژن لائرتی (ج4- باب 7) هم یاد کرده خود مشهور است. در خصوص نظریات عناصر اربع، نگرهی آبی را طالس و هیپوناس و آناگیزماندر، نگرهی هوراآناکسین و دیوژن و آپولونیاک، نگرهی آتش (حریق کیهانی) راهراکلیتوس و نگرهی خاک را گزنوفان از تعالیم مغان اخذ کردند.»(4)
به هر روی گجسته اسکندر مقدونی پس از تازش به ایران زمین بدین ترفند دست یازید و این چنین افزون بر بهره مند گشتن از دانشها و بینشهای اهورایی ایرانی، نمکدان شکسته و آن رویهها و برگهای گرانسنگ و دست نیافتنی را که فرآیند دست رنج و کوششهای دانشی مردان و پژوهش و نگرشها وجستارهای بخردانهی نیاکانمان بود، طعمهی آتش ساخت.
(B6-4)
نامهای به پارسیک (زبان پهلوی) به یادگار مانده از روزگار ساسانیان و هنگام اردشیر بابکان بنیان گذار این سلسله ، با نام «ارداویراف نامه» (ارتای ویراژنامک) که سفر مینوی و عروج عرفانی موبدی به نام «ویراف» به عالم ملکوت (بهشت و دوزخ در آئین مزدیسنی) می باشد دیباچهی خود را این چنین می آغازد که (پرگرد نخست):1- چنین گویند که، زرتشت پاک و پرهیزگار یک بار، دینی که پذیرفت، در جهان روابکرد.2- تالسی سد سال تمام، دین، در ویژگی، و مردم در، بی گمانی بودند. 3- پس اهریمن پلید برای بی دین کردن مردمان، اسکندر پلید رومی مصر نشین را فریفت، و با رنج بسیار برای نبرد و ویرانی، به ایران شهر فرستاد. 4- او مرزبان ایران را بکشت و پایتخت شاهنشاهی را آشفته و ویران کرد. 5- و این دین چون همهی اوستا وزند بر پوست گاوهای آراسته، و به آب زرین نوشته، در استخر بابکان، به گنجینه نوشتهها، نهاده بود. 6- وی، اسکندر رومی مصرنشین پتیارهی بدبخت بی دین بدکار بدکردار(اوستا و زند را) برآورد و به سوخت. 7- و چندتن از دستوران و دادوران و موبدان و دین برداران وافزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. مهان و کدخدایان ایرانشهر را یکی با دیگری کین و نا آشتی به میان افکند، و خود شکست و به دوزخ دو بارست.»(5)
و به راستی تهی از هرگونه زیاده روی است، این گفتار نگارندهی بی نام کتاب ارزمند «مجمل التواریخ و القصص» که:«... در ایران هیچ دفتر علم قدیم نماندکه اسکندر نسوخت و آنچه خواست به روم فرستاد.»(6)
برابر با اسناد و مدارک، اوستای بزرگی که به فرمان دارای دارایان (داریوش دوم- darius codommanus) در دو کتابخانهی بزرگ و بی مانند عصر نهاده شده دارندهی تمامی دانشهای زمان خویش بوده و بنابر گزارشی که «دینکرت» فرا دست ما گزارده، عبارت بوده است از :
پزشکی، داروسازی، نجوم، آئین کشورداری، حرکت، زمان، آفرینش، اخلاق، تاریخ، جغرافیا و فلسفه و مسائل دینی و آئینی و ... شگفتا که دست روزگاران چه ناجوانمردانه آن همه دانش را و چه آسان آن همه بخردیها و مردمیها را از دست فرزندان آن نیاکان، و آیندگان بازستاند. گفتهی دانشمند گرامی ایرانی، محمد بن اسحاق ندیم (سدهی سوم هجری) که از قول ابوسهل نوشته است، هم چنان ما را آگاه تر می سازد که افزون بر دگرگونی و انتقال کتابها و دفترهای گفته شده به غرب، در همان آغاز همگی به زبانهای رومی و قبطی ترجمه گشته است! و پس از این «جنبش ترجمه و فرهنگ دزدی» بوده است که در زمان، جنبشی دگر با پاژنام (لقب) «جنبش کتاب سوزان» به فرمان آن فرزندان وحشی دوران روی می نماید.
(B6-5)
با بررسی آگاهیهای رسیده در بالا، از گذشتگان دردمند، به نیکی در می یابیم که ایرانیان از این سردار باختری به چه اندازه بوده که پاژنام درخور «گجستگ» (= ملعون و نفرین شده) در آثار و دست نوشتههای ایرانیان شایستهی بررسی و هم چنان که می دانیم این واژه بیش از هر کس، در ادبیات تاریخی و سنت دینی ایران باستان به اسکندر و «اهرمن» وابسته است و بس.
و با تیزنگری در این پندارهاست که درمی یابیم ژرفای آه و نالهی نگارندهی نامهی باستانی و پهلوی «شگفتی و ارزشمندی سیستان» را که در برابر ما از دیدگاه زمانی به فاجعه نزدیک تر بوده است و چه دردمندانه، می سراید:
«11- چاشتن (و) رواداشتن دین اندر سیستان را،(اوستا) نسک نسک به دودهی بهان فراز رفت. 12- بسی بغان یسن خوانده شد چون یسن مهر بزرگ که زردشت به ویراستن آن (مصمم) بود و یافت. 13- چون گجسته اسکندر رومی به ایرانشهر آمد، آنان را که به آئین مغ مردی می رفتند گرفت و کشت.»
با نگرش گفتارهای بالا بر گرفته از متون پهلوی و تواریخ اسلامی این چنین بر می آید که این کردار ددمنشانهی اسکند ر و سرداران او برخواسته از اندیشهای به راستی کینه جویانه و رشک ورزانه نسبت به آن همه علم و دانش و فرزانگی نهفته و آسوده در آن برگهها بوده است که ایشان را یارای پذیرش این اندیشههای اهورایی در فراتر از مرزهای خویش نبوده و چارهای جز سوختن و از میان برداشت و دزدی و «فرهنگ ربایی» برای پاسخ به این نیاز اهرمنی و درونی کینهی چندین سده نبوده است.
دانشور و پژوهنده نامی ایرانی مسلمان، حمزه پور حسن اصفهانی، نیز همگام با متون باستانی، انگیزهی اسکندر را این چنین به آگاهی ما می رساند:« چون اسکندر بر بابل (مقصود ایران است) غلبه یافت چون دید که هیچ امتی را چنان دانش و علومی که ایشان دارند مسلم نیست، رشک برده، آن چه را که توانست و در دست رس یافت از کتب ایاشن بسوخت و سپس به کشتن موبدان و هیربدان و علما و حکما اشارت کرد و هر چه راکه از علوم آنان بایسته بود به زبان یونانی نقل نمود.» همین مورخ د رجایی دگر از کتا ب پر ارج خویش می نگارد که:«آن گاه (اسکندر) کتابهای علمی و دینی را بررسی کرد و کتب فلسفی و نجوم و پزشکی و کشاورزی را از زبان فارسی به یونانی و قبطی نقل کرد و به اسکندریه فرستاد و باقی کتابها را سوزانید.»(7)
آری به راستی که:
سکندر که اوخون دارابریخت «چنان آتش «کین» به ما بر بریخت» (فردوسی)
(B6-6)
ب- « کتاب سوزیهای تازیان »
« کجا رفت آن دانشهای ایرانی که عمر به نابودی آنها هنگام گشایش ایران فرمان داد؟»(ابن خلدون)
پس از به دوزخ شدن اسکندر مقدونی به سال 322ق.م، ایرانیان برابر با اندیشهی ملی گرای و دانش اندوز خویش همگام با فرمانروایان همروزگار بار دگر در روند خیزشی ملی- فرهنگی که از گاه فرمانروایی فرخندهی پادشهان اشکانی تا واپسین دم هنگامهی دین مدار ساسانی گسترش یافت، به گرد آوری و زنده سازی دوبارهی دانش پیشین به ویژه اوستا که به دست یونانیان به آتش کین سوخته بود، پرداختند.
برابر با اسناد و روایات، نخستین کسی که بدین کار کمر همت گماشت، «بلاش» (ولخش) اشکانی بود که به گفتهی دینکرت:
«فرمان داد که تا اوراق باقی ماندهی اوستا را که متفرق و پریشان شده بود اعم از آن چه که مدون بود و یا فقط در یادها و خاطرها باقی مانده بود گردآوری کند.»(8)
زآن پس تا به گاه پادشاهی موبد سالاری ساسانی، بنیان گذار و نخستین پادشاه این این دوره، «ارتخشتر بابکان»(اردشیر بابکان) با پشتوانهای سیاسی- دینی راه اشکانیان را در این باره در پی گرفت و پس از او فرزندش شاپور نخست و زان پس دگر پادشاهان ساسانی با این جنبش ملی- حکومتی، فرهنگی همگام گشتند. نیک و بر جاست تا در چگونگی این کوششها در گاه ساسانیان بار دگر نگاهی به دفتر گرامی دینکرت(=دن کرت= کردهی دینی= اثر مذهبی)(نسکهای سه دیگر و چهارم) برافکنیم:
«پادشاه بزرگ اردشیر بابکان(224-241یا 242) هیربد هیربدان، تنسر را به دربار خود خوانده به وی به فرمود مابقی اوستا را که تا آن روز گردآوری نشده بود مدون سازند.(9) پس از وی پسرش شاپور (242-272) فرمان داد تا قطعات راجع به طب و نجوم و جغرافیا و فلسفه را که نزد هندوان و یونانیان پراکنده بود به دست آورده جز اوستا سازند و نسخهای از آن را در گنج شپیکان گذارند، بالاخره شاپور دوم پسر هرمز(310-379) برای از میان برداشتن گفتگوهای دینی که در بین دستههای گوناگون برخاسته بود آذربد پسر مهراسپند را بر آن داشت که به اوستا مرور نموده و انگیزهای بر درستی آن به دست دهد.»
(B6-7)
اما روزگار را نگر و ستیزه اش با فرزانگان جهان و بخردان دوران که هنوز چند سده از آن کوششهای بی امان نگذشته بود که قفیز پادشاهان ساسانی به سر آمده، در آخرین روزهای دورهی باستانی ایران، در سرآغاز پیدایی دین اهورایی اسلام، اعراب بدوی که در نوشتارهای پهلوی از آنان با نام «تازیکان» (و«دیوان ژولیده موی») یاد گشته یورش خویش را به سوی مرزهای بهشتی ایران زمین می آغازند و چگونگی پیکار و دیگر کردارهای شگفت آورایشان را که از گسترهی این جستار برون است، همچو ددمنشیهای اسکندر مقدونی به سویی نهاده و به بررسی ویرانیهای فرهنگی و از میان بردن نوشتار دانشی و دانشهای مدون آن دوران به دست ایشان می پردازیم.
از آن جا که در آغاز این بخش (کتاب سوزان تازیان) از این جستار کلام را با سخنی از بزرگترین بینشور و جامعه شناس و تاریخنگار سدهی هشتم هجری، گرامی ترین اندیشه ورز جهان اسلام، عبدالرحمان پور حسن پور خلدون قاضی القضاه مشهور به «ابن خلدون»، آغاز کردیم؛ نیک و برجاست تا نخستین نگره را نیز از این تازش شگفت آور، از مورخین پس از اسلام، به او سپاریم.
ابن خلدون، نامبردار به «فیلسوف المورخین» و «مونتسکیوعرب» که به رمضان ماه سال 732(1332م) در شهر باستانی تونس پا به عرصهی گیتی گذارد، به عنوان بنیانگذار فلسفهی تاریخ در برههی اسلامی تاریخ شرق و جامعه شناسی تاریخی، هماره در نوشتههای خویش با نفرت و دل گیری ویژهای از نابودی تمدن علمی و دانش ایرانیان و شکوه آنان به دست و یورش یونانیان و به ویژه تازیان یاد می کند. و در جایی در تاریخ بسیار ارزمند و مشهور خویش(موسوم به کتاب«کتاب العبر و دیوان المبتداو...»)، دربارهی «علوم العقیله و اصنافها» بر آن است که :
«.... اما ایرانیان برتری دانشهای عقلی نزد ایشان بسیار بوده است و دامنهی آن بسیار گسترده و به انگیزهی بزرگی و شکوه دولت ایشان و بلندی فرمانروایی آنان؛ و گویند که این دانشها به یونان از سوی ایران فرستاده شده است. آن گاه که اسکندر دارا را بکشت و فرمانروایی کیانیان را نابود ساخت و بر دفترهای ایرانیان که از شمار بیرون بود دست یافت و آن گاه که کشور ایران به دست عرب گشایش گردید کتابهای بسیاری در آن سرزمین به دست ایشان افتاد.
(B6-8)
سعد بن ابی و قاص به عمر بن خطاب دربارهی آن کتابها نامه نوشت و برای ترجمه نمودن آن کتب برای مسلمانان زمان خواست. عمر به او پاسخ داد که آن کتب را در آب افکند زیرا اگر آن چه را در آنها راهنمائی است، خداوند ما را به راهنماینده تر از آن راهنمائی فرموده و اگر گمراهی است خداوند ما را از شر آن نگه داشته است. لاجرم آن گفتارها را در آب یا آتش افکندند و بررسیهای ایرانیان که در آن کتابها نگاشته شده بود از میان رفت و به دست ما نرسید.»(10)
...
پس از بازکافت گوشهای از اندیشهها ونگرشهای اسلامی در بارهی دانش اندوزی و کیش و اندیشه ایرانی ، شایسته و بایسته است تا در این مقام خویش را داور قرار داده بپنداریم که آیا به راستی این کردار«قتیبه بن مسلم» سردار عرب و فرماندار خوارزم، همراه و همرای با دین اسلام و فرمان خدا بود؟ که:
«هر کس را که خط خوارزمی خوب می نوشت و از اخبار ایشان آگاه بود و دانستنیهای آنان را فرا گرفته بود به کلی فانی و معدوم نمود و پراکنده ساخت از این رو اخبار و اوضاع ایشان به درجهای پوشیده و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیلهای برای شناختن حقایق امور در آن کشور بعد از اسلام به دست نیست»(11)
...
نمونهای [ دیگر] از آن را از تذکره نویس نامی، «دولتشاه سمرقندی» می شنویم که می گوید:
«حکایت کنند که امیر عبدا... بن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود روزی در نیشابور نشسته بود شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او نهاد. پرسید که این چه کتاب است. گفت این قصهی وامق و عذراست و خوب حکایتی است که حکما به نام انوشیروان جمع کرده اند. امیر فرمود که ما مردم قرآن خوانیم به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمی خواهیم ما را از این نوع کتاب در کار نیست و این کتاب تالیف مغانست و پیش ما «مردود» است(!)، فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو من هر جا که از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانید از این جهت تا روزگار آل سامان اشعار عجم را ندیده اند، اگر احیانا نیز شعری گفته باشند مدون نکرده اند»(12)
(B6-9)
و در این راه دیرپا، چه بسا اندیشه ورزان وچه بسا فرزانگان خستگی ناپذیری نیز که جان سپردند و خجلت نپذیرفتند.
همچنانکه از این دریای بی کران و خون رنگ اندیشهی ایرانی می توان ابرمرد تاریخ ادب و اندیشه ایران و اسلام،« روزبهی پارسی»(عبدا... ابن مقفع) فرزند دادگشنسب را نامبرد که با گذر از سرگذشت غرور آفرین و کارنامهی شگفت آور ادبی او، برای فرجام این جستار سرودهای اندک را از سرایندهای دیرین، پیرامون چگونگی شهادت آن بزرگوار به فرمان خلیفهی وقت (منصور عباسی) و به نیرنگ سفیان بن معاویه امیر بصره (و از نوادگان مهلب بن ابی صغره امیر مشهور عرب) که سخت نسبت به روزبه کین و رشک می ورزید، سروده شده، روایت می کنیم:
دو صد پاره کردند از «کین» تنش به خون در کشیدند پیراهنش
اگر آتشی سخت افروختند همه پیکر پاک وی سوختند
نگر تا چه کردند این تازیان به ایران و دانشوران جهان
پانویسها:
1و 2 و 3- عرفان ایرانی و ...، دکتر فرشاد، پیشگفتار،(از فریدون جنیدی).
4- فهرست ما قبل الفهرست ، دکتر پرویزاذ کایی، ج نخست، رویه 88
5- به ترجمانی دکتر رحیم عفیفی، رویه 22
6- به ویراستهی شادروان ملک الشعرای بهار، رویه 61
7- تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا(تاریخ پیامبران و شاهان)، ترجمهی دکتر شعار.
8- عبدالملک پورمحمد پور اسماعیل ثعالبی نیشابوری (سدهی پنجم هجری) در تاریخ ارزمند و مشهور به غرراخبار ملوک الغرس و سیرهم، کردارهای گفته شده را به جای بلاش، از اقفور(افقور) شاه اشکانی (فرزند بلاش) می داند و در بخشی از کوششهای دانشی او می نویسد:
«و شماری از کتابهای طب و نجوم و فلسفه را که اسکندر به آن جا برده بود، بگرفت و بازگردانید.»(ترجمهی محمد فضائلی، رویهی 286)
9- ابن ندیم(سدهی سوم) در چگونگی کوششهای اردشیرنخست در این باره می نویسد که:«اردشیر بن بابک همین که زمام کلیهی امور را به دست گرفت، مردمانی را به هند و چین و روم فرستاد تا از تمام کتابهائی که نزدشان بود نسخه برداری نمایند و به جستجوی مقدار کمی هم که در عراق بود درآمد و همهی آنها را جمع آوری کرد و از آن پراکندگی در آورد و اختلاف و تباینی که د رآن بود برطرف کرد.» (ترجمهی رضا تجدد، رویهی 437)
10- گفتاری درباره دینکرد، محمد جواد مشکور، رویهی 74-73(به نقل از العبر)
11- آثارالباقیه عن القرون خالیه، ابوریحان بیرونی خوارزمی، (چاپ زاخائو)، رویهی 36-35
12- تذکره الشعرا، (نشرادورار براون)، رویه 30