آدرس این مقاله در فراز : Afraz.blogsky.com/0000/00/00/post-4
منبع : ارائه شده پیاده کننده متن – مهسا خسروی
توضیح : 5 قطعه
دانستیم منابعی که برای آگاهی از دوران ایران باستان در اختیار داریم عبارتند از :
1 - نگارهها 2 – کتیبههای باستانی 3 – متون مکتوب 4 – یافتهها و اشیاء باستانی 5 – اسطورهها و باورهای مردمی. مطلب حاضر بخش بررسی نگاره ها است که در نشست 28 فروردین 1384 ، ارائه گردید.
(B4-1)
نگارههای باستانی مانند کتیبههای باستانی میتوانند به عنوان یک منبع تحریف نشده
در زمینه مطالعات ایرانی مورد استناد قرار گیرند. منبعی که عینا از دوران باستان
تا به امروز رسیده و در دورههای مختلف، حکومتداران یا دینیاران در آنها دست
نبردهاند و یا آنها را تغییر ندادهاند. نگارههای باستانی متاسفانه هیچگاه به
شکل یک کار تحقیقی جامع و تطبیقی ، به این معنی که مثلا نگارهها را بر مبنای زمانهای
مختلف یا موضوعهای مختلف طبقه بندی کنند ،
در جایی منتشر نشده است. اگر چنین کاری میشد، میتوانستیم یک سری استنباطهای
کلی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران باستان به دست بیاوریم. اما با این وجود سعی میکنیم
به شرح
نمای کلی از آنها بپردازیم و گونههای مختلف نگارهها را شرح دهیم.
نگارهها را به پنج دسته میتوان تقسیم کرد:
1- نگارههای عصر سنگ
2- نگارههای پیش از تاریخی
3- نگارههای عصر آهن
4- نگارههای هخامنشی
5- نگارههای پس از هخامنشی
نگارههای عصر سنگ یا دوران پیش از یک جا نشینیِ انسان، نقش و نگارهایی است که عموماً انسانِ غیر یک جا نشینِ عصر سنگ که معمولاً به دنبال بهدستآوردن مواد غذایی و شرایط بهتر برای زندگی، سرزمینهای مختلف و پهناوری را درمینوردیده است، به یادگار از خودش، بر روی صخرههای سنگی باقی گذاشته است. ویژگی عمدهی این نقش و نگارها بیشتر بر جنبهی شکارچی بودن انسان است و به ویژه نقشهایی که صحنهی شکار یا حیوانی است که قرار است شکار شود. گاهی (البته به ندرت) صحنههای تجمع انسان نیز وجود دارد. به هر حال آنچه که ما با این نگارهها از زندگی انسان آن روز درمییابیم، کوششی است که انسان برای به دست آوردن مواد غذایی در دامنهی کوهپایهها و کنار رودها، انجام میداده و استنباط دقیقی در زمینهی باور و فرهنگ و هنر و تاریخ آنها، نمیتوان به دست آورد. قدمت این صخرهکندها حدود پانزده تا پنجاه هزار سال است. نگارههای دوران پیش از عصر سنگ (حدود ده تا پانزده هزار سال پیش به قبل) از نظر مقدار زیاد نیستند اما میتوانند بسیار مهم باشند ولی تا به حال به طور جدی به آنها پرداخته نشده است. تشخیص قدمت آنها هم کار سادهای نیست مگر اینکه با فرسایش سنگها در همان ناحیه مقایسه شوند. مانند صخره کند لاخمزار در جنوب بیرجند که تخته سنگ سیاه رنگی است که روی آن نقش و نگارهای زیادی از دوران سنگ تا دورهی اسلامی وجود دارد.
(B4-2)
از حدود ده هزار سال پیش به دوران یکجانشینی میرسیم که تقریبا تا چهار هزار سال پیش ادامه پیدا میکند. از اوایل این دوره و اواخر آن، نقش و نگارهایی وجود ندارد. در اوایل این دوران هنوز انسان بلد نبود سطح سفال را به صورت صاف درست کند و ابزار رسامی فراهم کند و نقش و نگارهایی روی آنها بکشد . بعد آهسته آهسته این فرایند را یاد میگیرد و کم کم با خطهای ساده و هندسی و بعدها، یعنی مثلا در حدود شش تا پنج هزار سال پیش، زیباترین نقش و نگارهای روی سفال را به وجود میآورد. سفال در واقع برای آن هنرمند، نه تنها سطح و صفحهی بسیار مناسبی برای نگارگری است، بلکه بسیار با دوام است.
بهترین رنگ برای نقاشی ، رنگی بود از گل اُخرای قرمز رنگ ( به خاطر اکسید آهن) .
نقشها را با قلمی که مثلا میتوانست از تیغهای جوجه تیغی یا هر چیز دیگری شبیه آن باشد ، نقاشی میکرده و هنگامی که این ظرف سفالی را در کوره میپختند، به رنگ قهوهای سوختهی ثابتی درمیآمده است. این نقش و نگارها شاید یکی از مهمترین منابع تحقیق در زمینهی فرهنگ ایران باستان در آن چند هزار سال باشد.
بینندهای که نمونههای زیادی از این نقش و نگارها را ببیند، به صلح و آرامش و همبستگی که بین مردم آن روزگار بوده پی میبرد. نگارههایی که در آنها اثری از خشونت و جنگآوری و آدمکشی وجود ندارد. اثری از سوگ و مویه در آنها وجود ندارد. اما در عوض نشانههای بسیاری از شادی و رقصهای گروهی وجود دارد. نشانههای زیادی از کارهای اشتراکی مردم مثل پختن نان، سفالگری، ریسندگی و بافندگی، چیدن میوههای درختان و بسیاری کارهای گروهی که انجام میدادند، وجود دارد. که هم نشانهی همبستگی آنهاست و هم دلالت بر پیشههای آنها داشته و این که همهی شغلها معمولا به صورت گروهی میباشد. نشانههایی از زمین زراعی شخم زده، درختان مختلف، مرغابیهایی که روی آب هستند و پرندههایی که روی هوا هستند.
(B4-3)
توسط این نقش و نگارها میشود ظاهر انسان آن روز را بازسازی کرد. به عنوان مثال نقش و نگارهایی که در تپه حصار به دست آمده دلالت بر ایناست که پوشاک اغلب زنان و مردان فقط لنگی بوده که زنانهاش بلندتر و تا زیر زانو بوده و مردانهاش کوتاهتر و از زانو به بالا بوده است و همه مشغول انجام کاری هستند؛ یعنی چیزی شبیه به بیلچه یا تبر، به دست یا به شانه دارند. نقشی که از انسان هنگام کار کردن تهیه شده است.
این پوشاک همچنین نشاندهندهی وضعیت آب و هوایی آن روزگار است. همینطور میتوان اشیایی را که در نقش و نگارها کشیده شده، طبقهبندی کرد و دریافت که انسان آن روز از چه اشیا و ابزاری استفاده میکرده. تقریبا سبک کلی در همه جای سرزمینهای ایرانی شبیه است اما تفاوتهای جزئی وجود دارد که نشان میدهد سبک خاصی منحصر به ناحیهی معینی است مثلا منحصر به میانههای ایران، متعلق به نواحی تپه حصار، متعلق به چشمه علی ری و یا نقاط دیگر. از آن جا که هنرمندان بعضی از محوطهها، سبک خاصی را به وجود آوردهاند، امروزه باستانشناس با دیدن آنها میتواند تشخیص دهد که نقش ترسیم شده مربوط به کدام ناحیه است. حتی با جستجو در تپههای باستانی شاید بتوان احتمال داد که خانهی هنرمندی کجا بوده است.
اما در اواخر این دوره (عصر ضحاک شاه نامه) یعنی حدود چهار هزار سال پیش، نگارههای پیش از تاریخ کاملاً از ایران و از روی سفالها رخت برمیبندند مگر در موارد بسیار بسیار استثنایی که دلالت بر این دارد که شرایط اقلیمی و آب و هوایی و عموما شرایط زندگی انسان به گونهای است که انسان روحیه و انگیزهای برای آفرینشهای هنری ندارد. از سویی میبینیم وسعت تپههای باستانی در حدود چهار هزار سال پیش، به شدت کم شدند. جمعیت آنها به شدت کم شده است. نبردهایی احیانا میان ساکنان تپههای مجاور هم، رواج پیدا کرده است. عموماً شرایط زندگی مناسبی برای زندگی وجود ندارد و آهسته آهسته در حال کوچ کردن از منطقه هستند.
(B4-4)
بعد از عصر ضحاک یعنی در حدود چهار تا سه هزار سال پیش، نگارههای روی سفال، دیگر در ایران وجود ندارد چون زندگی در ایران عملاً وجود ندارد. به قول شاهنامه، ایرانیان به ضحاک روی میآورند. که البته این نماد است. منظور این است که به دلیل خشک سالی و با توجه به وضعیت آب و هوایی مساعد میاندورود (بینالنهرین)، به آن جا میروند. در این دوران زندگی بشری در ایران به معنی سابقش وجود ندارد و اثری از فرهنگها و تمدنهای سابق وجود ندارد. اکثراً یا مردهاند و یا کوچ کردهاند. در این دوران (عصر آهن) حتی بقایای چندانی از روستاها و شهرهای باستانی هم پیدا نشده است. بلکه فقط گورستانهایی وجود دارد که در کنارشان هنگام خاکسپاری تعداد زیادی ابزارآلات جنگی آنها نیز خاک شده است. اینها همه نشاندهندهی شرایط نا امن و خشونتباری است که در ایران عصر آهن وجود داشته است. اما نقش و نگارهایی که از دوران عصر آهن در ایران پیدا شدهاند و تعدادشان هم کم است، تقریبا همه به هم شباهت دارند. این نقش و نگارها معمولاً تصویر شاه یا فرمانروا یا حکمرانی است که بر شاه یا فرمانروا یا حکمرانی دیگر غلبه کرده است. نمونهاش سنگ نگارهی آنوبانینی در سر پل ذهاب است. نگارههای دیگری نیز در سر پل ذهاب در این زمینه وجود دارد. چنین نقوشی در ایلام و جاهای دیگر نیز وجود دارد. شکل اغلب این نگارهها معمولاً شاه یا حاکمی است که ابزار جنگی در دست دارد، پایش را بر روی سینهی دشمن مغلوب شدهاش که روی زمین افتاده، گذاشته و احیانا ایزد بانویی هم در برابرش ایستاده که به قول آنوبانینی نامش نانا است. و به جز این، نقشی از یک خورشید یا ستاره در بالای سر هر دو اینها وجود دارد. اما به هر حال همین نقش و نگارها هم علاوه بر اینکه ما را به وضعیت خشونتبار آن زمان رهنمون میکند، باز هم برای به دستآوردن اطلاعاتی راجع به شیوهی پوشاک، ابزارآلات و همینطور سایر جزئیات میتوان به آنها استناد کرد. بعضی از آنها کتیبهای نیز به همراه دارند. کتیبهای که به خط بابلی نوشته شده است. اما از آن کتیبهها آگاهی زیادی به دست نمیآید، چرا که آنها معمولا حاوی نفرین برای کسی است که آن سنگ نگاره را از بین ببرد و این به خاطر سنتی بوده که در آن زمان رواج داشته است.
اینها سه گونهی کلی نگارههای ایرانی است تا دورهی هخامنشی. سنگ نگارههای دوران هخامنشی معمولا شکل و ویژگی خاص خود را دارند. و عموماً برگرفته از باورهای اسطورهای باستانی ایرانیان هستند و با نگارههای پیش و پس از آن زیاد شباهتی ندارند. غیر از بیستون که با آنوبانینی شباهت زیادی دارد. دربارهی نگارههای هخامنشی، موضوع گفتار بسیار گسترده است که در فرصت دیگری دنبال میکنیم.
(B4-5)
در دوران بعد یعنی در زمان سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان، نگارههای روی سفال رواج چندانی ندارد و بیشتر به شکل سنگ نگاره رایج است که منحصراً مربوط به خاندان سلطنتی میباشد و کاربرد اسطورهای بر بنیاد باورهای ملی و ایرانی ندارد. شخصی که یا یکی از خاندان سلطنتی و یا خود پادشاه است که احیاناً با اطرافیانش کنار هم ایستادهاند. البته شکل تاج و پوشاک و ابزار و تجهیزات آن دوران اهمیت بسیاری دارد و اتفاقا از روی همینهاست که ما میتوانیم بر مبنای نقشی از یک پادشاه ساسانی که کتیبهای به همراه ندارد، از روی شکل تاجش تشخیص دهیم که کدام یک از پادشاهان است. چون در جای دیگری مثلا روی سکهها شکل تاج خاصی کشیده شده و کتیبهای به همراه دارد و میتوان آن را به شکلهای تاجهای دیگر تعمیم داد. در زمان ساسانیان معمولا هر پادشاهی تاج مخصوص خود را داشته است. اشکانیان هم با اینکه معمولا تاج بر سر نمیگذاشتند و دیهمی بر پیشانی میبستند، اما باز شکل آرایش سر و صورت و مو و شکل دیهیم و احیاناً کلاهی که بر سر داشتند نشان میدهد که منظور کدام یک از پادشاهان اشکانی است.