آدرس این مقاله در فراز : Afraz.blogsky.com/0000/00/00/post-38
منبع : روزنامه شرق – گفتگو مهدی غنی
توضیح : 10 قطعه
(B38-1)
از زمانی که در مجلس بیست و دوم شورای ملی در سال 1349 در مقابل طرح تجزیه بحرین که از سوی حاکمیت به مجلس ارائه شده بود ایستاد و همراه چند تن از هم فکرانش با ارائه دلایلی قانونی و تاریخی بی بنیاد بودن آن طرح را برملا کرد، دغدغه تجزیه کشور عزیزمان ایران خواب از چشمش ربود. چندین سال است در این زمینه (تاریخ تجزیه ایران) به کار تحقیق و مطالعه مشغول است. حاصل این پژوهش ها تاکنون شش جلد کتاب شده است که هر یک به یک منطقه از ایران و مخاطراتی که در طول تاریخ برای آن پیش آمده اختصاص دارد. چکیدهای از این مجلدات در کتابی با عنوان چکیده تاریخ تجزیه ایران در سال گذشته به چاپ رسید. هوشنگ طالع از شمار نویسندگان و محققانی است که با تکیه بر تمامیت ارضی و استقلال ایران تاکنون مقالات و کتب بسیاری در دفاع از منافع ملی این سرزمین منتشر کرده است. در این گفت و گو ایشان درباره مسأله تجزیه ایران و انگیزه پرداختن به این موضوع سخن گفته است.
با نگاهی که شما به تاریخ دارید که نباید در گذشته محو شویم و
تاریخ مردگان را بنویسسیم این پرسش بیشتر رخ می نماید که در میان این همه مسائل
تاریخی و سیاسی چرا شما سراغ موضوع تجزیه سرزمین ایران رفتید که امری مربوط به
گذشته است؟
من در پیشگفتار همه این کتابها اشاره کردهام که تاریخ حدیثی بر مردگان نیست بلکه
وقتی ما تاریخ را میخوانیم متوجه می شویم با چه نیرویی گذشته را درست کرده بودیم
و با چه نیرویی می توانیم آینده را درست کنیم. هر چه ما بتوانیم بیشتر به گذشته
نگاه کنیم بیشتر می توانیم آینده را پیش بینی کنیم. ملت های فاقد پیشینه، مثل آدم
های دوره گرد کنار خیابان هستند که روزمرگی دارند. همان روز درمی آورند، همان روز
می خورند و نمی تواند آینده اش را بسازد.
من پیش از سال 1358 که فراغتی پیدا کردم به کارهای پژوهشی در تاریخ پرداختم، بیشتر
کوشش کردم جاهایی را پوشش بدهم که خالی است. برای مثال بعدها کتاب تاریخ تمدن
ایرانِ کهن را نوشتم، یعنی تا جایی که استاد بزرگ پیرنیا آغاز کرده بود. او از
دولت ماد آغاز کرده بود، من رفتم از ایران ویچ آغاز کردم.
(B38-2)
این جا هم دیدم که در تاریخ معاصر ایران حفره بزرگی وجود دارد
و آن عبارت است از اینکه چگونه این سرزمین بزرگ یعنی فلات ایران تجزیه شده است.
نسل جدید فکر می کند ایران همین بوده است. وقتی به ایران توجه کنیم می بینیم
سرزمین بسیار بزرگ تری بوده که تمام قفقاز، بخش هایی از میان رودان، همه آسیای
میانه، افغانستان و بخش هایی از پاکستان را دَر بَر می گرفته است.
بنابریان نخست کتابی نوشتم با عنوان «چکیده تاریخ تجزیه ایران» در سال 1380 که سپس
به چاپ دوم و سوم رسید. بعد به این فکر افتادم که بخش های فشرده اش را گسترده کنم.
کاری را که شروع کرده در آغاز پیاپی نبوده بلکه با آن مطالبی که آماده تر
داشتم آغاز کردم یعنی یک کتاب در مورد تجزیه آذربایجان نوشتم و کوشش هایی که شخص
قوام السلطنه در آن زمینه کرد. بعد همین کتاب را برادرم به انگلیسی برگرداند و در
امریکا توسط یک ناشر بزرگ امریکایی به چاپ رسید. فکرم این بود که تاریخ تجزیه را
با بخش شیرینش یعنی تلاش نافرجام بیگانگان در تجزیه آذربایجان آغاز کنم. دفتر
دوّمش که راجع به آن زیاد کار کرده بودم، تجزیه بحرین بود. خود من در دوره بیست و
دوم مجلس شورای ملّی جزء گروه پارلمانی پان ایرانیست بودم که بر سر همین مسأله
دولت هویدا را به اتهام تجزیه کشور استیضاح کردند. نکاتی را که دیده بودم، موشکافی
کردم و مسائلی که پشت پرده و پنهانتر بود باز کردم. البته در همه این کتاب ها
کوشیدم که از اسناد معتبر مثل اسناد منتشر شده وزارت خارجه امریکا و اسناد وزارت
خارجه انگلیس و اسنادی که در بایگانی وزارت خارجه خودمان هست و کتابهای معتبری که
منتشر شده، استفاده کنم. در دفتر سوم به تجزیه مناطق غربی ایران پرداختم. آن جا از
دولت صفویان از نخستین قرارداد مرزیای که بسته شد تا قرارداد 1957 و جنگ ایران و
عراق تا مرحله آزادسازی خرمشهر را آوردم. این بخش را هم پیشتر در کتابی به نام
تجاوز و دفاع (ریشه ها و پیامدهای تجاوز نظامی عراق به ایران) در سال 1364 در
پاریس منتشر کردم. سپس چون اسناد تازهتری در دسترس من قرار گرفت این کتاب را کامل
کردم و به نام تجاوز عراق، حمایت بیگانه، خیانت خودی در تابستان 1380 منتشر شد.
دفتر چهارم مربوط می شود به تجزیه قفقاز که به نظر من مهم ترین تجزیهای است که در
ایران اتفاق میافتد، یعنی در دو دوره جنگ های ایران و روس. روس ها به تنهایی قادر
نبودند در میدان های جنگ ما را شکست دهند، اول بار خیانتی که فرانسوی ها کردند و
دومین بار همگامی و همراهی انگلیسی ها با روس ها موجب آن شد. این همگامی و همراهی
هنوز پابرجاست و اَخیراً در شورای امنیت دیدیم که چگونه دوباره اینها کنار هم
نشستهاند. بعد از سال 1813 میلادی یا 1192 خورشیدی که قرارداد گلستان را به ما
تحمیل کردند، باز در صدد تکرار این بازی ها هستند.
(B38-3)
دفتر پنجم به مناطق شرقی ایران پرداخته که نخست مسأله هرات، بعد تجزیه افغانستان و بعد تجزیه بلوچستان است. از تشکیل دولت پاکستان و تجزیه شبه قاره هند آن بخشها را انگلیسیها به پاکستان دادند. اصلاً موجودیت پاکستان بر پایه سرزمینهایی است که از ایران گرفته شده، چه مستقیم به وسیله قراردادهایی که گُلد اِسمیت بر ما تحمیل کرده چه غیر مستقیم حاصل تجزیه افغانستان. می دانید پشتونستان را از افغانستان بعداً جدا کردند. بعد هم چون این منطقه سیستان بسیار منطقه مهم و راهبردی ای بود انگلیسی ها در پی این بودند که این جا را هم تجزیه کنند. در نتیجه آنچه امروز از سیستان برای ما مانده در حقیقت یک سوم سرزمین سیستان بزرگ است و دوسومش را ضمیمه افغانستان کردند. بعد هم تجزیه خوارزم و سرزمین های فرارود است که امروز جمهوری های تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان در آن جا قرار گرفته و بخش هایی از آن ها هم ضمیمه قرقیزستان و قزاقستان شده است.
دفتر ششم که اکنون زیر چاپ است، مربوط می شود به تلاش در راه
وحدت یعنی کارهایی که در زمینه بازگشت این سرزمین ها یا ایجاد وحدت با این سرزمین
ها در ایران شکل گرفت. چه مبارزات مسلحانهای که در برون مرزها در قفقاز انجام شد،
به ویژه به وسیله شیخ شمل داغستانی و چه کوشش هایی که دولت ایران به ویژه نصرت
الدوله فیروز در انجمن صلح وِرسای کرد.
درباره بعضی از رجال گذشته مطالبی گفته شده که نیاز به تأمل دارد. تمام آنهایی را
که برابر منافع انگلستان قیام کردند یا در پَی وحدت دوباره این سرزمینها بودند،
لجنمال کردند، به ویژه انگلیس. روسها کمتر، چون شعور این کار را نداشتند که
سندسازی و کتابسازی کنند. متأسفانه چون نصرتالدوله فیروز از خاندان قاجار بود و
وثوقالدوله رقیب او به شمار میرفت و میتوانست جایگزین او باشد رضاشاه، هر دو را
کشت.
آنجا خیلی گسترده به کارهای نصرتالدوله فیروز و نقشهای که
تهیه کرده و به انجمن صلح ورسای داده که چگونه مرزهای ایران در شمال و در
شرق و غرب بازسازی شود و بخشهایی به ایران برگردد، پرداختم. البته او موفق نشد.
بعد هم به کوششهای مردمی که انجام شد اشاره کردم و مهمترینش کارهایی بود که
شادروان دکتر افشار یزدی کرد که افغاننامه را نوشت.
دکتر افشار یزدی نظریههایی مطرح کردهاند که امروز چینیها بدون اینکه به منبعش
اشاره کنند به آن توجه کردهاند. مانند نظریه یک ملت و چند دولت. یعنی اینکه
مرزها را از بین نمیبریم بلکه با چند دولت هم میشود این وحدت را ایجاد کرد. در
پایان بحثی علمی درباره مکتب فکری پانایرانیسم مطرح کردهام.
(B38-4)
ـ بیشتر این تجزیهها در دوره قاجار اتفاق افتاده، یعنی دورهای
که انگلیس و روسیه در دربار ایران نفوذ داشتند و میتوانستند از طریق خود دولت
مرکزی مطامع خودشان را تأمین کنند. بنابراین این پرسش مطرح میشود که چه دلیلی
دارد آنها دنبال تجزیه ایران باشند؟
وقتی شما توجه کنید به راهبرد پتر که منشور یا وصیتنامه اوست، این مسأله مطرح میشود.
زمانی که حزب توده صاحب قدرت و نفوذ بود میگفت اینها همه حرفهایی است که این
فاشیستها و نوکران امپریالیسم درآوردهاند. در حالی که بعد از اینکه اتحاد شوروی
فروپاشید دولت فدراسیون روسیه به طور رسمی اعلام کرد که ما دیگر در پَی انجام
منشور پتر نیستیم. در حالی که با حرکتی که چندی پیش در گرجستان کرد دیدیم هنوز
دنبال آن هستند. میدانید هنوز در مرزهای ایران با جمهوری آذربایجان یا ارمنستان
سرباز روس ایستاده گذرنامههای من و شما را نگاه میکند.
پتر در پَی ایجاد یک امپراتوری بزرگ بود. او این اندیشه را در 12 یا در جایی 13 بند به طور کلی گنجانده بود که ستون فقرات سیاست خارجی تجاوزگری و گسترش ارضی امپراتوری روس و سپس اتحاد جماهیر شوروی بود. من فکر میکنم امروز هم فدراسیون روسیه از همان راهبرد، اما در پنهان پیروی میکند. در راهبرد پطر در مورد ایران خیلی با صراحت گفته میشود: قفقاز و سرزمین گرجستان رَگ حساس ایران است. به محض اینکه نوک نیشتر روس به آنجا رسد، چنان خون ضعف از دل او برون خواهد رفت که دیگر به پا نخواهد خاست. بعد در فراز دیگری تشویق میکند که به سمت شنزارهای خوارزم و فرارود تا میتوانید پیش بروید و نیز خودتان را به آبهای گرم خلیج فارس برسانید. البته در مورد ترکیه و یونان هم همانند آن را میگوید. ضمن اینکه کلید هندوستان است، اگر به جغرافیای روسیه نگاه کنید، سرزمینی بود یخبسته و سرد در حالی که قفقاز سرزمینی بود آباد و سرسبز و در کنار دریای مازندران قرار داشت که میتوانست دریای مازندران را به دریای سیاه وصل کند. این در حالی بود که شاهنشاهیهای ایران از اقیانوس هند تا دریای سیاه گسترده بود یعنی به دریای سیاه راه داشتیم و جاپا داشتیم و کل دریای مازندران در اختیار ما بود. روسها در پی این بودند که به یک سرزمین خوش آب و هوا دست پیدا کنند و بعد گسترش ارضی بدهند. منشور پتر جزء اولویتهای سیاستهای خارجی آنها بود. از آنجا بود که توانستند سرازیر بشوند و از نظر خاک با عثمانی مرز پیدا کنند و بتوانند به نحوی خودشان را به جهان عربزبانان نزدیک کنند و به خلیج فارس برسند.
(B38-5)
منتها انگلیسیها این تجربه را داشتند که هر زمانکه شاهنشاهی ایران یا دولت فراگیر ملی ایران، دارای نیرو بوده، استعمار نمیتوانسته در آسیا نفوذ کند. انگلیسها، با وجودی که با روسیه در تقابل و مبارزهای سخت بودند، منافعشان در این بود که ایران ضعیف شود. گر چه آنها هنوز بر هند دست نیافته بودند ولی در پَی دستیابی به هند بودند و برای اینکه هند را بتوانند نگه دارند باید حائلی میان دولت مرکزی ایران و آن مناطق بکشند. لذا به کمک روسها آمدند. البته اول فرانسویها این کار را کردند. قراردادی با فرانسویها بَستیم که رسماً اعلام کردند سرزمین گرجستان و قفقاز مال ایران است که البته همهاش در اختیار ما بود، فقط تفلیس از چنگ ما رفته بود. بقیه مناطق گرجینشین در اختیار ایرانیها بود. منتها چهار ماه بعد با امپراتور روس پیمان میبندد و اصلاً نامی از ایران نمیآورد و حتی در مورد عثمانی که او هم همپیمان فرانسه بود بدتر رفتار میکند و اجازه میدهد روسها بخشهایی از خاک عثمانی را اشغال کنند.
بعد که ایرانیها در این وسط تنها میمانند، انگلیسیها دوباره خودشان را به ایران میرسانند و زمان را برای این کار آماده میبینند. در پایان هر دو مرحله جنگ میبینیم دست پنهان و آشکار انگلیسیها آنجاست یعنی در بحبوحه جنگ افسرانی را که داشتند از میدان خارج میکنند. چون عباس میرزا خیلی به نظام نوین دلباخته بود و در این نظام نوین سرباز تربیت کردن خیلی ساده بود اما افسر تربیت کردن مشکل بود، بنابراین در این نیروها فرماندهی، دست بیگانگان بود. هم در آنجا و هم در مرحلهی دوم جنگ این کار را میکنند و ایران را به شکست میکشانند. حتی وقتی قرارداد ترکمانچای را امضا میکنیم همه تالش در اختیار ما بود. تالش را تقسیم میکنند که داستان غمانگیزی دارد.
دولت ایران، دولت نیرومندی بود. 13 سال جنگیدن در حالی که تمام مناطق شرقی سربلند کرده بودند، کار کمی نبود. انگلیسیها تمام مأمورانشان را فرستاده بودند که دولت ایران شکست بخورد. قدرت نداشته باشد و سرتاسر این منطقه دچار آشوب باشد. آنها هم یک دولت کوچک میخواستند. دیدید که به این حد هم بسنده نکردند. در سال 1907 روسها و انگلیس، آمدند این سرزمین را تکهتکه کردند و در 1915 حتی منطقه بیطرف را هم بین خودشان تقسیم کردند.
(B38-6)
ـ مسأله تجاوز بیگانه که تازگی نداشت. ما همیشه در معرض تهاجم
بودهایم، ولی چه عاملی باعث شد در طول این تهاجمات به هر حال خودمان را حفظ کنیم؟
مغول، اعراب و روم حمله کردند ولی ایران حفظ شد امّا چه شد در دوران قاجاریه
نتوانستیم خودمان را حفظ کنیم؟
نخست اینکه ما با یک نیرو طرف نبودیم. در حقیقت شما وقتی آغاز تاریخ قاجاریه را
بخوانید میبینید با سه نیروی مهاجم و سه امپراتوری طرف هستیم؛ امپراتوری
روس، انگلیسیها که جای پایی پیدا کردهاند و به ویژه در خلیجفارس مستقر شدهاند
و سوم امپراتوری عثمانی. در همان زمان (میان دو نبرد با روسها) مجبور شدیم
با عثمانیها دو بار بجنگیم و شکست سختی به آنها وارد کنیم. منتها از ترس
اینکه اینها با روسها و انگلیسها نسازند، از همه دستاوردهای آن پیروزی دست
کشیدیم. در حالی که اگر دولتشاه دچار بیماری سل نمیشد و درنمیگذشت به
راحتی بغداد را آزاد کرده بود.
مسأله خیلی مهم بود. نادر البته توانست این مسأله را حل کند. نادر هم برابر سه
امپراتوری قرار داشت؛ هند، روس و عثمانی. هر سه اینها را توانست در یک دوران
کوتاهی در هم بکوبد، منتها نتوانست از دستاوردهایش بهره بگیرد. یعنی در دوران
امپریالیسم میرود دهلی را میگیرد، به جای اینکه فرزندش را به عنوان نایبالسلطنه
آنجا بنشاند، تاج را به محمدشاه میبخشد و برمیگردد. فقط میخواست تلافی کاری را
که هندیها در پایان صفویه کرده بودند، بکند. فکر نکنیم که مُشتی افراد بیسروپا
بودند که آمدند اصفهان را گرفتند، پول، نیرو و افراد حکومت هند بودند که مهاجمان
زیر فرمان آنها حرکت میکردند و دستگاههای اطلاعاتی آنها را داشتند. ما با
نیروهایی روبهرو شدیم که خیلی هراسآور بودند و از چند جهت با ما درگیر بودند. از
سوی دیگر تاکنون هرگز نشده دولتهای ایرانی (هر کسی که بوده)، پیمانی ببندند و سپس
پیمان را بشکنند. یعنی باورمندی ایرانیان این بوده که نگهبان پیمان، همان مهر کهن
است. ولی همه آنها که با ما پیمان بستهاند، و ما به پشتیبانی آنها وارد نبردی
شدیم، در لحظه حساس، خودشان را کنار کشیدهاند. اسناد هم نشان میدهد آنها از اول
که آمده بودند پیمان ببندند، در پی این بودند که با نیرنگ این کار را بکنند. اگر
خیانت انگلیسیهابه یاری سرنیزه روسها نمیآمد، روسها به این سادگی نمیتوانستند
پیروز شوند. این وسط هم مسایلی پیش آمد. عباس میرزا کارهایی کرد که نباید میکرد.
اسناد تازه این را نشان میدهد. برای مثال میخواست حتماً پادشاهی را در
خاندان خودش نگه دارد. در حالی که دولتشاه از او بزرگتر و دلیرتر و نیرومندتر بود
و صاحب دستگاه گستردهتری بود و بیشتر رجال ایران با این انتخاب که به وصیت
آقامحمد خان انجام شده بود موافق نبودند و او را فرد صالحی برای این کار نمیدانستند.
(B38-7)
ـ فکر میکنید در شکست از بیگانگان یا متجاوزان، عوامل داخلی و
ضعفهای فرهنگی و شخصیتی چقدر تأثیر داشتند؟
سرانجام، اینها هم بسیار مؤثر بودند.
ـ یعنی میتوانیم بگوییم اگر ما این مشکلات داخلی را نداشتیم،
میتوانستیم در مقابل آن تهاجمات ایستادگی کنیم؟ کما اینکه میبینیم دولت صفوی
بسیار ضعیف شده بود و از غلجاییها شکست خورد، اما وقتی نادر آمد و توانست روحیه
ملی را احیا کند ما توانستیم تمام ضعفهایمان را جبران کنیم. آیا میتوانیم بگوییم
عامل داخلی، تعیین کننده اصلی بوده است؟
هر رُخدادی، همبستهای از عوامل گوناگون است. یک عامل را نمیشود عمده کرد. منتها
این عوامل قدر و بزرگیشان در ایجاد آن رخداد فرق میکند. یعنی ما اگر در برابر یک
چنین قدرتهای عظیمی قرار نگرفته بودیم به راحتی میتوانستیم خودمان را حفظ کنیم.
اما هماهنگیهایی که آنها در برون از مرزها میکردند، اینها را به یک اقدامهای
هماهنگ علیه ما وامیداشت. دوران نادر، هنوز روسها و انگلیسیها اینچنین نبودند
و به طور کلّی انگلیسها در این مناطق نبودند و نفوذی نداشتند، توان و قدرتی
نداشتند. اما زمان قاجار انگلیس در اوج قدرت بود و عوامل داخلی هم بودند. یکی از
مهمترین مطالبی که اسناد جدید میگویند، خود عباسمیرزا است که اگر آن کژرویها
را نداشت، آخر جنگ این نتایج وحشتناک برای ما ایجاد نمیشد. تبریز از دست نمیرفت
و در اثر از دست رفتن تبریز مجبور نمیشدیم دستکم بخشهایی از آن سوی ارس را به
روسها واگذار کنیم. چون آنسوی ارس را در اختیار داشتیم و میتوانستیم حفظ کنیم و
شاید چیزهای بیشتری هم از روسها میگرفتیم. ولی وقتی تبریز از دست رفت دیگر آخرین
توان دولت ایران از دست رفت. به طوری که فتحعلیشاه میخواست خودش وارد میدان جنگ
شود. ولی دید که دیگر "نه نوکر دارد نه پسر". پافشاریهایی که عباسمیرزا
کرد و فتحعلیشاه برای اینکه شاید زیان بیشتری نخورد به چنین ننگنامهای تن داد.
در هر مبارزهای ناکارآمدی عوامل داخلی و خیانت عوامل داخلی میتواند خیلی تعیین
کننده باشد. شکی در آن نیست. امروز حتی در کشورهای بزرگ هم این مسأله هست و پیش میآید.
بعضیها نظرشان این است که کلاً ایرانیها روحیه مسالمتآمیزی
داشتهاند، هیچوقت به سرزمین دیگران چشم نداشتهاند و به جایی تهاجم نبردهاند و
بیشتر جنگهای ما جنگهای تاریخی بوده است. آیا شما همین نظر را تأیید میکنید؟
(B38-8)
همین طور است. اگر هم به جایی رفتهاند با خودشان ویرانی و
وحشت و خرابی نبردهاند. فرهنگ بردهاند، آنجا را آباد کردهاند. برای مثال وقتی
به یونان رفتهاند تنها چیزی که خشایارشاه فرمان داد خراب کنند بُتها بود. این
داستانها که درباره آکروپولیس درآوردهاند واقعیت ندارد. ایرانیان چنین کاری
نکردهاند. به باور ایرانیان، کسرِ شأن انسان است که چیزی را خودش درست کند و به
آن نیایش کند. در طول تاریخ ایران، شما بتپرستی نمیبینید. ایزدان هستند که به
نوعی وابسته به ماوراءالطبیعه هستند، ولی بُت و سنگ و آجر نیستنند. هر کجا
رفتند همین را بردند. بابل را گشودند. واقعاً به فریاد آنها رسیدند. مردمانش
را آزاد کردند. اگر به مصر رفتند دیدید که خودشان را پادشاه مصر اعلام کردند، همه
نیایشگاههای آنها را باز کردند. گاو آپیس که در نظر آنها بزرگ بود مرد. خشایارشاه
دستور داد هزینه کردند و گاو آپیس دیگری پیدا کردند و معبد دیگری برای او درست
کردند. کوروش میرود به معبد و نیایشگاه آنها نیایش میکند. در حالی که باور به آن
خدای نداشت ولی برای اینکه نشان بدهد به آن ملت چقدر ارزش قائل است چنین میکند.
نادر به هندوستان رفت و دوباره تاج را به محمدشاه بخشید. در حالی که میدانید
امپراتوری هند را صفویان یاری کردند که بر آنجا حاکم شدند وقتی هم برانداخته شدند
دوباره حاکم و پابرجایشان کردند. در حالی که امپراتوری هند، گهگاهی مدعی قندهار میشد.
از این رو، شاه عباس مجبور شد و به قندهار لشگر کشید. وقتی قلعه فروافتاد نگذاشت
یک سرباز ایرانی برود داخل. گفت رقاصان و دلقکان حرم وارد شوند و آنجا را بگیرند.
تا نگویند سرباز ایرانی رفته آنجا را گرفته. دو تا کلید درست کرد، روی یکی نوشت
ایران روی یکی نوشت قندهار و فرستاد برای امپراتور هند یعنی اینجا بخشی از ایران
است. آنها در جریان فروافتادن اصفهان پول و اطلاعات و سرباز جنگی دادند وگرنه
غلجاییها چنین توانی نداشتند. آن روز ایران توپخانه نیرومندی داشت. لشگر امروزی
داشت. در زمان نادر، وقتی دوباره به قندهار تجاوز کردند بار اول یک سفیر فرستاد.
آن سفیر را چهار پنج سال نگه داشتند، سفیر دوم را که فرستادند خبردار شدند و در
راه او را کشتند. سفیر سوم را با گستاخی برگرداندند. من امروز قضاوتم این است که
میباید نادر فرزندنش را به عنوان نایبالسلطنه آنجا میگذاشت و امروز زبان فارسی
گستردهترین و بزرگترین زبان جهان بود یعنی زبان اینترنت امروز به جای انگلیسی
زبان فارسی بود. آن وقت هیچ قدرتی نمیتوانست دولت ایران را از پا بیندازد. اما
آنجا هم می-بینیم که تاج را بر سر شاه آنجا میگذارد و برمیگردد. فقط به گرفتن
یک غرامت اندکی برای جبران هزینه عظیمی که از اصفهان تا دهلی کرده بودند بسنده کرد.
(B38-9)
ـ به نظر شما در تاریخ تجزیه ایران کدام بخش برای ما غمانگیزتر
و در سرنوشت ما تأثیرگذارتر بوده است؟
بدون تردید
قفقاز آبادترین سرزمین ایران بود، دارای ثروت و درآمد بالایی بود، راه ارتباط ما
به دریای سیاه بود. میتوانستیم به یک قدرت جهانی تبدیل شویم. بعد از فروافتادن آن
است که دولت ایران فرومیافتد یعنی پشت دولت ایران میشکند. بیشترین نیروهای
جنگنده ایران در ارتش، از آنجا بود.
ـ در رابطه با
سرزمینهای جدا شده وحدت سیاسی که دیگر امکانپذیر نیست ولی آیا وحدت فرهنگی میتواند
تا حدی مناسبات فیمابین را تسهیل کرده و تا حدی جبران مافات کند؟
اینکه ما فکر
کنیم میتوانیم این مرزها را برداریم، در حال حاضر یک توهم است. شاید روزگاری همه
چیز تغییر کند. اما ما میتوانیم در راه یک اتحادیه حرکت کنیم. یادم هست از سال
1370 مسأله اتحاد سه کشور فارسیزبان ایران و افغانستان و تاجیکستان را مطرح میکردم
که هنوز هم نقشههایش هست.
خوشبختانه
این را چند سال پیش دولت پیگیری کرد. چندین همایش برگزار شد. افغانستان، ایران و
تاجیکستان؛ این خیلی محور مهمی است. حالا بگذریم که امروز در افغانستان جنگ است .
بالاخره اینها میگذرد. ما از راه این محور وصل میشویم به مرزهای چین، وارد قلب
آسیای میانه و مناطق فَرارود میشویم.
مردم این مناطق
همخانمان و همتباران ما هستند. در طول تاریخ ما با هم زندگی کردهایم. پس دولت
ایران حق دارد در آنجا به عنوان واحد بزرگتر و نیرومندتر وارد شود و از آنها
پشتیبانی کند. ما باید امروز در آسیای میانه، مسائلمان را حل میکردیم نه اینکه
دولت تاشکند امروز بخواهد زبان فارسی را در بخارا از بین ببررد. باید با مهربانی
یا پول یا چنگ و دندان، جلویش را میگرفتیم. میشود این کار را کرد. از همان
محورها میشود استفاده کرد با وجود اینکه هر کدام از این کشورها پرچم خودشان را
دارند، باید به یک پرچم مشترک برسند. این اتحادیه طبیعیترین اتحادیهای است که میتواند
ایجاد شود.
ـ با توجه به
زمینههای گذشته، میدانیم هنوز مسأله تهاجم بیگانه حل نشده است. آنها مطامعی
دارند و در پَی آن تلاش میکنند. بنابراین ما باید درایت و هوشیاری لازم را داشته
باشیم. شما با توجه به مطالعاتتان فکر میکنید چه درسی از گذشته خودمان برای
امروز میتوانیم بگیریم؟
(B38-10)
ما امروز، باید به این نتیجه برسیم که تنها دوست ملت ایران در
سرتاسر این جهان، ملت ایران است. یعنی ما نه دوست همیشگی داریم، نه دشمن همیشگی.
بسته به حرکاتی که میکنیم و بسته به منافع ملی ما در آن زمان، اینها می-توانند
تغییر کنند. چیزی را باید بدانیم که تنها یاور ما ملت ایران است. حالا باید راههایی
درپیش بگیریم که با این ملت در آشتی کامل و صلح و صفای کامل به سر ببریم، هویت ملی
خود را بازیابی کنیم. این عاملی است که این ملت را تا امروز نگه داشته است. البته
به یک طرف نباید بیفتیم، وقتی مشروطیت ایران را در نظر میگیریم، میبینیم
پیشوایان دینی نقش مهمی داشتهاند و بدون آنها به نظر من پیروزی امکانپذیر نبود،
اما سهم هر کسی را باید سر جای خودش گذاشت. اصل، ملت است و حس ناسیونالیستی است که
آنها را مثلاً در مبارزات ملی شدن صنعت نفت حرکت میدهد. اگر آیت-الله کاشانی
نبود، کار تا آنجا نمیکشید. تا 30 تیر باید سهمش را پذیرفت. منتها او بعد از 30
تیر به دستاوردهایش لطمه زد. شریک کودتا شد. واقعاً اگر قوامالسلطنه نبود،
آذربایجان نمیتوانست برگردد. سهم او را باید قدر دانست اما او همه این دستاورد
بزرگ را در 30 تیر فدا کرد، در حالی که یکی از چهرههای بزرگ تاریخ ایران بود اگر
آن کار را نکرده بود. در 30 تیر او بیمار بود، بستری بود، پیش ازآن، در اروپا عمل
کرده بود، شاه او را گول زد. قوام آن زمان در پل رومی جایی که کاخ تابستانی وزارت
خارجه بود نشسته بود، از شهر هم خبر نداشت، گزارشهایی به او میدادند که آسوده
بخوابید شهر در امن و امان است.
ـ فرمایش شما
در رابطه با حاکمیت است که ملت را اصل بداند و قدر ملت را بداند. شما فکر میکنید
خود ملت و جامعه فرهنگی و مدنی ما چه درسی میتواند از گذشته بگیرد؟ به خصوص اینکه
ما قومیتهای مختلف داریم، در چنین منطقهای چه راهکاری پیشنهاد میکنید؟
دستاندرکاران
ما چه در زمینه فرهنگ، چه سیاست. هر چه میتوانند باید بیشتر مسائل ملی را برای
نسل نو آشکار کنند. منافع ملی ما را به آنها بشناسند. اگر ارزشهایی که داریم،
ذرهای از دست برود، در آیندهای قابل دید، دیگر بازگشتپذیر نیست. برای مثال بر
پایه قراردادهایی که داریم، نیمی از دریای مازندران در یَد مالکیت ملت ایران است،
منتها این روشهایی که در پیش گرفته شده، باعث شده امروز کار به اینجا کشیده است.
البته ما تا چیزی را امضا نکنیم، هنوز هم ادعایمان در آنجا پابرجاست ولی ما
خودمان نباید دست از حقوق ملیمان بشوییم. خوشبختانه با این مسائل اخیر که چهرهی
روسها تا حدی معلوم شد، شاید مسئولان هم هوشیارتر شوند و اجازه ندهیم رژیم حقوقی
تازه-ای بر دریای مازندران بدون در نظر گرفتن حقوق تاریخی ما ایجاد شود. حالا ممکن
است آنها به زور این کار را انجام بدهند امّا ما نباید زیر بار برویم.
ـ برخی این
فرضیه را مطرح میکنند که اگر خدای ناکرده ایران تجزیه میشد، آیا روسیه این کار
را میکرد؟ الان روسیه تجزیه شده طبعاً خودش باید سهمش را به بقیه جمهوریها بدهد.
درست است که یک
واحد سیاسی شده چهارتا ولی آن چهارتا دارای یک حق رای هستند. باید یک طرف میز
بنشینند و ما یک طرف و چون گفتهاند هر چه میشود، باید با اتفاق آرا بشود. مسائل
سیاست خارجی مشکل شده است، با روابطی که ایجاد میکنند، رایش را میگیرند. در
شورای امنیت چه کسانی بودند؟ بیشترشان عضو غیر متعهد بودند. چندین بار هم از ما
دفاع کردند اما آنجا که باید رای بدهند؛ با 25 میلیون دلار بیشتر یا کمتر رایش
را میفروشد. یک بار دولت اندونزی نمیخواست به مسألهای رأی بدهد. نمایندهاش
پولی گرفت همان جا رای را داد بعد هم گفت من دیگر به اندونزی برنمیگردم. این
مسائل هم هست یعنی یک غول بیشاخ و دُمی است که همه
را میترساند. میگویند ناصرالدین شاه از کریم شیرهای
میپرسد تو از من میترسی؟ میگوید بله قربان. میگوید چرا؟ میگوید برای اینکه
زور اعلیحضرت از من بیشتر است و عقل اعلیحضرت، از من کمتر است.
�ار ��&��` `U �قاد بودند که "وحدت"، امری است خواستنی و نه تحمیلی.
(B37-11)
با فروپاشی اتحاد شوروی در(4دیماه1370 خورشیدی)25 دسامبر
1991 میلادی، منطقهی قفقاز و آسیای میانه، دستخوش تغیرات شگرفی گردید. در شمال و
شمالشرقی ایران، هشت جمهوری، سر برآوردند: سه جمهوری در منطقهی قفقاز و پنج
جمهوری در منطقهی خوارزم و فرارود. جمهوریهای مزبور، کما بیش در پهنهای قرار
داشتند که در قالب قراردادهای گلستان، ترکمانچای و آخال، از یکدیگر جدا شده
بودند.
گرچه هنگام بنیادگذاری مکتب پانایرانیسم، الگوی شناختهشدهای در سطح جهان برای
یگانگی و همگرایی وجود نداشت، اما به هنگام فروپاشی اتحاد شوروی، الگوی بسیار
موفق و قابل قبولی از نظر بینالمللی، موجود بود: "اتحادیهی اروپا".
چند سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، کشورهای فرانسه،
ایتالیا، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ که در نبرد به پیروزی رسیده بودند، دست دوستی
به سوی آلمان یعنی تنها بازندهی مطلق جنگ دراز کردند. آلمان در فاصلهی 25 سال
(1939- 1914)، دو بار اروپا و بخشهای بزرگی از جهان را به کام جنگ و ویرانی
کشانیده و هر دوبار هم، بازنده شده بود.
بدینسان در سال(1330 خورشیدی)1951 میلادی، نخستین سنگ بنای "اتحادیهی اروپا"،
در قالب قرارداد زغال و فولاد (اتحادیهی معدنی) گذارده شد. اروپاییها، سرانجام
بر پایهی تفکری منطقی و معطوف کردن دید خود به آینده، بر دشمنی، کینه و نفرتهای
چند صدساله پیروز شدند و با توجه به ضرورت زمان در چند مرحله و با شکیبایی، تحمل
و تسامح، اتحادیهی اروپا را بر پا کردند. بدینسان در اتحادیهی اروپا که از
انگلستان تا یونان را در برمیگیرد، در کنار پرچمهای ملی کشورهای عضو، پرچم
اتحادیه در اهتزاز است. بدین سان میتوان گفت که کشورهای مزبور، "زیر یک
پرچم"، قرار گرفتهاند: به زیر پرچم اتحاد که نمایانگر شوق، جذبه و شور
یگانگی و همگرایی است.
از سوی دیگر، جهانی که امروزه در آن زندگی میکنیم، جهان اتحادیههای قارهای یا قارهگونه است. در کنار اتحادیهی اروپا، اتحادیهی نفتا (در آمریکای شمالی)، اتحادیهی کشورهای آفریقایی، اتحادیه کشورهای جنوب شرقیآسیا، اتحادیه عرب و در روزهای اخیر زمزمهی ایجاد بازار مشترک قارهآمریکا(شمال،جنوب و مرکز)و...، از مظاهر آشکار آن هستند. در این میان، در منطقهی خاورمیانه، آسیایمیانه و قفقاز، سرزمینهایی وجود دارند که از زمانهای ناشناختهی تاریخ، دارای تبار مشترک، تاریخ مشترک، فرهنگ مشترک، سرزمین مشترک و همگرایی و همخانمانی با یکدیگر بودهاند. از این رو، امروز در دوران اتحادیههای قارهای و قارهگونه، کشورهای مزبور مناسبترین بستر را برای همگرایی وهمدلی و همکاری در زمینههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و ...، دارا هستند. بدین سان، ما و دیگر همخانانمان در منطقهی قفقاز، آسیایمیانه و خاورمیانه، حق داریم و میبایست که بتوانیم بر پایهی الگوی اتحادیهی اروپا، اقدام به یگانگی و همگرایی نماییم.
(B37-12)
کشورهای آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، قزاقستان، افغانستان و ایران میتوانند (و باید) با توجه به الگوی اتحادیهی اروپا، یعنی حفظ مرزهای دولتی، حکومت، پرچمملی و...، "اتحادیه"ی ویژهی خود را تأسیس نمایند. البته، درهای این اتحادیه در مراحل بعدی به روی دیگر کشورهای "همتاریخ" ایران مانند پاکستان، بحرین، عراق و ... باز خواهد بود.
از یاد نبریم که دکتر محمود افشار یزدی در سال 1311 خورشیدی یعنی نزدیک به هفتاد سال پیش، اصول این اتحادیه را به روشنی بیان کرده بود. اگر امروز از الگوی اتحادیهی اروپا، سخن میگوییم برای آن است که الگوی مزبور توانسته است در صحنهی سیاست جهانی با موفقیت امر "وحدت" را به سرانجام برساند. شادروان دکتر محمود افشار یزدی در پاسخ به مقالهی انجمن ادبی کامل، در مورد اندیشهی "اتحاد ایرانیان" مینویسد: "...وقتی من خود را طرفدار "اتحاد ایرانیان" معرفی میکنم، منظور اتحاد کلیهی ایرانینژادان(فارس، افغانها، آذریها، کردها، بلوچها، تاتها، تاجیکها، پارسیها و غیره) است... ما و شما[افغانستانیها] هر دو منافع مشترک حیاتی داریم که برای حفظ آنها، مساعی مشترک لازم است و این لزوم اشتراک مساعی است که من آن را "اتحاد ایرانیان" مینامم. نباید تصور برد که با این عنوان، این عقیده را دارم که تمام طوایف "ایرانینژاد" باید تشکیل یک وحدت سیاسی یعنی یک دولت بدهند. نه، این عقیده را در سایهی دو دولت هم میتوان داشت و فارس و افغان، کرد و لر، کابلی و هراتی، تات و تاجیک، گیلک و بلوچ، آذری و مازندرانی، همه میتوانند به یک اندازه دارای این عقیده باشند... قدر مشترک وحدت ما، یگانگی نژاد، وحدت تاریخ سیاسی و ادبی و اشتراک در احساسات و آمال آینده است که این چند عامل، از اهم عوامل وحدت ملل بزرگ است. از تمام عوامل، عامل کم اهمیتتر، عامل سیاسی و جغرافیایی است، یعنی ولو این که یک ناحیهی جغرافیایی بزرگ مانند فلات ایران به چند قسمت سیاسی تقسیم شده [باشد] ... همان وقت که لهستان استقلال نداشت و لهستانیها تابع روس و آلمان و اتریش بودند، معهذا ملت لهستان و ملیت لهستانی وجود داشت
... مقصود آنکه در حقیقت، ملت غیر از دولت، و ملیت سوای تابعیت است. ما ایرانینژادان هم، یک ملت وهم، یک ملّیتایم. هر چند هراتی و کابلی تابع افغان[ستان]، اصفهانی و خراسانی تابع ایران، کرد عثمانی تابع ترک، پارسی و بلوچ تابع انگلیس، تات و تاجیک تابع روس و عجم بینالنهرین تابع عرب باشد. وحدت ایرانی آن طور که شرح داده شد، مستلزم آن نیست که این طوایف متفرق از تابعیتهای مختلف به به یک تابعیت درآیند، یا به لفظ دیگر تشکیل یک دولت بدهند. چه، وحدتی که منظور است، علیرغم تابعیت حاصل میباشد...".